نگاه واقعگرا به روابط امام خمینی و امام صدر
اول
«14 خرداد» سالروز رفتن و آمدن دو امام بزرگوار است؛ امام خمینی در 14 خرداد سال 1368 چشم از جهان فرو بست و امام موسی صدر در 14 خرداد سال 1307 چشم به جهان گشود. در طول سالهای طولانی پس از پیروزی انقلاب در باره «رابطه این دو بزرگوار» سخنان آمیخته به افراط و تفریط زیادی گفته شده است. برخی اطرافیان امام خمینی، امام صدر را با بیمهری مخالف آن حضرت و از دایره انقلاب خارج نامیدند و در این راه چنان مبالغه کردند که متأسفانه هیچگاه از ربوده شدن آن بزرگوار و نیز عدم پیگیری مؤثر سرنوشت ایشان توسط جمهوری اسلامی ایران به درد نیامدند. بعضی اطرافیان امام صدر نیز از آن سو راه غلو پیمودند و آن بزرگوار را عقل منفصل امام خمینی در خارج از ایران و رهبر انقلاب اسلامی در خارج از کشور نامیدند. به راستی حقیقت ماجرا چه است؟ رابطه امام صدر و امام خمینی چگونه بود؟ از چه زمانی آغاز شد؟ چگونگی گسترش یافت؟ ابعاد علمی، اجتماعی و سیاسی آن به چه شکلی بود؟ امام خمینی در حمایت از حرکت امام صدر در لبنان چه نقشی داشت؟ امام صدر در حمایت از حرکت امام خمینی در ایران چه اقداماتی انجام داد؟ وجوه اشتراک و افتراق این دو امام بزرگوار چه بود؟ و بالأخره آنکه امام خمینی برای پیگیری سرنوشت امام صدر چه کرد؟ بدیهی است که یافتن پاسخ دقیق این سؤالها، مستلزم تکمیل و تدوین تاریخ شفاهی این دو بزرگوار و نیز جمعآوری و بررسی عمیق اسناد و مدارک تاریخ معاصر شیعه، ایران و لبنان است. با این حال یادداشت حاضر بر آن است تا به حکم «ما لا یدرک کله، لا یترک کله»، در چارچوب اطلاعات کنونی نگارنده و به شکلی گذرا، پاسخهای «اولیهای» به سوالات فوق ارائه دهد. ادامه مطلب...
چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.ه
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله رادرک کند:ه
نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر 120دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده وگذر می کند، حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟
و کدام کدام ...؟ توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید : هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم. چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت درکیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه ....!ه
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟ با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟ اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش !ه
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد... پس بیاید
حرمله مباشیم ...
نوشته ای از شهید احمدرضا احدی،
رتبه اول کنکور پزشکی سال 64
ساعتی قبل از شهادت
نوشته ی رهرو راستین
بسمه تعالی
سفر نامه عید با بچه ها
سکانس 1 ) قرارمان ساعت 3 بود . من فکر میکردم مثل همیشه کارهایمان که میگوییم 3 ولی مثلا 4 تازه از خانه میاییم بیرون ، هیچ کس آماده نیست اما وقتی سه و پنج دقیقه رفتم دیدم همه آماده اند اولش تعجب کردم اما نمیدانستم که اینجا مسئله ی تلپیسم مطرح است . درس اخلاقی : همیشه کارهای فرهنگی را آنقدر جذاب کنیم که به اندازه ی یک شیرینی خوردن کشش داشته باشد .
سکانس 2 ) رفتیم خونه آقا ابراهیمینا دیدیم بنده خدا سراسیمه از حمام بیرون آمد گفت : آره آره عیدتان مبارک . بنده خدا فکر نمیکرد اینقدر وقت شناس شده باشیم چون راس ساعت سه و ربع که قرار بود برویم خانه آنها ، زنگ در خانه شان به صدا در آمد .
البته چون اولین خانه ای بود که میرفتیم بچه ها هم با خوردن شیرینی و شکلات حسابی از خجالتش در آمدند تا او هم دفعه دیگر مثل ما وقت شناس شود .
درس اخلاقی : اگر قرار است یک قوم گرسنه ، دوره مهمانی بدهند ، خود را به آب و اتش بزنید تا اولین مهمانی خانه شما نباشد .
سکانس 3 ) وقتی از خانه اقا ابراهیمینا بیرون آمدیم روال طبیعی اش این بود که برویم خانه آقایان شاملو . اما مجتبی میخواست بر خلاف جریان آب شنا کند و خود کشی کرد که به خانه آنها نرویم .اما نه تنها به خانه آنها رفتیم بلکه بیشترین خسارات وارده هم به خانه آنها وارد شد .
درس اخلاقی : اگر میخواهی رودخانه را از مسیرش منحرف کنی ، بسترش را تغییر بده جلویش نایست و بگو مسیرت را تغییر بده .واگر میخواهی به بچه ها بگویی -مطالعه تان را زیاد کنید - کاری کن که مطالعه برای آنها ارزش شود .
سکانس 4 ) رفتیم خانه آقا سجادینا مثل اینکه موتور بچه ها تازه روشن شده بود و یا یخشان تازه آب شده بود ، آماده بودند که از سرو گوش
هم بالا بروند و اثری از آجیل و شیرینی به جای نگذارند که ناگهان بابای سجاد داخل جمع شد و بچه های مودب مسجد ما آرام و راحت ( مجبور شدند )
بنشینند سر جای خود .
درس اخلاقی : برای کنترل بچه ها میتوان از بزرگترها گهگهاهی ( البته به عنوان قرص مسکن و نه دائمی ) استفاده کرد .
سکانس 5 = غم انگیز ترین سکانس ) حمله به خانه ما و ... فقط عکس را ببینید و به عمق فاجعه پی ببرید
توضیح : اشیایی که در دست بچه ها مشاهده میکنید سوغاتی است که هر کدام از خانه خودمان برای خودم عیدی آورده بودند
توضیح ِ توضیح : در این زمان طاقچه های ما خالی خالی شده بود .
سکانس 6 ) حسین حیدری هر جا کوچکترین سخنی از ازدواج مطرح میشد ، حول میشد و میپرید وسط بحث و میگفت : من قصد ازدواج ندارم .
درس اخلاقی : برای درک نیازهای جوانان گاهی الفاظ معنای واقعی خود را نمیدهند و حتی گاهی کاملا معنای عکس خود را می یابند .به این نکته ظریف
همیشه دقت کنیم .
سکانس 7 ) رفتیم خانه آقایان فرخی و البته در هتل چهار ستاره همیشگیشان که مخصوص مهمانهای خاص آقای مدیریت کانون است و یاد و خاطره ی
هندوانه خورون رازنده میکند نشستیم اینجا بود که عده ای با دیدن اجاق روشن به یاد خلافهایشان افتادند و ...
درس اخلاقی : هیچوقت ( حتی یک لحظه ) محیط را برای انجام کارهای نا درست آماده نکن تا اگر چو منی قبل آن کار را میکرده ام وسوسه شوم .
یک نکته ی ضخیم : اولها فکر میکردم این با هم بودنها وقتی اینجور خنده های با جا و بیجا توش باشه بدرد نمیخوره و باید حتما یک سودی به حال بچه ها داشته باشه اما
من به این نکته دقت نکرده بودم که این در جامعه ای است که ایده آل باشه و اگر بچه ها این خنده ها رو نکردند جامعه یک چیز به درد بخور تری یا لا اقل خنثی ای بهشان
بده اما حالا که از هر طرف گرگهای خوش خط و خال دهان باز کرده اند این مهمانی عیدی با بچه ها لااقلش این بود که بچه ها اون فیلم سینمایی چینی را کامل نتونستند نگاه کنند و این
باور کنید کار فرهنگی بزرگیه .
غبار
همیشه می خوانمت...
اکنون باغ بهارزده ، باغ جان گرفته از نفسهای مسیحایی بهار دلها ذی الحجه پربرکت خدا، آسمان را می نگرد که گاه به رگباری کوتاه از ابرهای رحمتی که به دست نسیم از راه می رسند ، اشک در آیینه چشمانش جوانه می زند.
اکنون بهار حیات آخرین ذی الحجه ، آخرین نوازش ها را بر سر باغ می کشد. آخرین نفسهای مسیحایی را در او می دمد. دیری نخواهد پایید که وقت خداحافظی فرا رسد، شاید هم اکنون فرارسیده است و همین بغضی بر گلوی باغ می نشاند، دل آسمان می گیرد و باران اشک می بارد و از گوشه چشم برگها و شاخه ها جاری می شود. یاد اعجاز سبز بهار ماه خدا ، دل باغ را به وجد می آورد ، جهان نشاط می گیرد ، آسمان به قرار می رسد و خورشید گیسوان طلایی اش را بر شانه های باغ می افشاند. اینک صدای رودخانه که با دهانی کف آلود به مستی آواز سر داده و سرودخوانان می گذرد ، در فضا طنین انداز است.
بار خدایا سجاده سبز نیازم را میگشایم و باز هم می خوانمت:
دستهای نیازمند مرا می بینی ای همیشه بی نیاز
عاجزانه های مرا میشنوی ای همیشه سمیع
و باز هم می خوانمت...
تو را با هزار و یک نامت میخوانم چرا که مرا آفریدی تا تو را به اسما اعظمت بخوانم...
دعوتم نمودی با همه بی لیاقتیم...
که بخوانمت...
مرا به میهمانیت خواندی تا فطرتم را بیابم...تا خود خود خودم را پیدا کنم...تا از آب زلال زمزم ذره ای روح خسته و جسمی که گرفتار روزمرگیها و وابستگیهای این دنیا شده را قدری جلا دهم..
میخواهم فطرتم را در آن اعماق بیابم و با فطرت نخستینم، با آینه ای که در برابر خوبی ها و پاکی ها و خودت داشتم به نماز قربان تو بیایم....
خداحافظ ای ماه زلال بارانی ، ای ماه نسیم های بهشتی ، خداحافظ ای ماه کوزه های کوثری ، ای ماه زمزمه های حیدری ، خداحافظ ای ماه طلوع ، اشراق ، نور و رهایی ! تو امروز می روی اما بدان دل به فطرت رسیده من ، تا حضور دوباره تو اشتیاق سبزش را به ذکر و تسبیح به شکوفه خواهد نشاند...
کمکم میکنی ای پروردگار من؟؟؟؟
غریب آشنا
حرف زدن بعضی ها صرفا به کاهش اکسیژن هوا و افزایش گازکربنیک آن منجر می شود بنابر این از دیگران بشنوید
یَک
قریب به یَکی دو هفته است که ننوشته ام. محض اینکه حالم گرفته شده. رفته توی قوطی.
دو
اُف بر این دنیا که همه اش دو می آید ... و افسوس که یادم می رود نباید دل به این دنیای غدار ببندم ...
سه
سه شده ایم رفته. گند زده ایم توی همه چیز. ادامه مطلب...
آقا به نظر من یک مدیریت فرهنگی واحد ، بر کارهای فرهنگی ما اعمال نمیشه مثلا شما همین کارهای تلویزیون را ببینید داره یک برنامه ای را پخش میکنه از مکه و حال و هوای آنجا ، و انصافا هم نگاه میکنی خیلی کار شده روی تدوینش ، روی متنی که مجری اش میگه و کلا حال و هوای معنوی ای هم که بر اونجا حاکم است دست به دست هم میده تا یک نیم ساعتی به بیننده یک حس معنوی و ارزشمند بده و انصافا هم این کار را میکنه و من میدانم که برای آن بیست دقیقه واقعا زحمت هم کشیده اند از گروه تدوین ، گروه کارگردانی و مجری و فیلمبرداری با آن محدودیت هایی که آنجا برایشان است ، واقعا زحمت میکشن و این زحمتشان هم نتیجه میدهد و به بینندگانشان یک حس معنوی عمیقی میدهد ( توی اون بیست دقیقه )
اما ازاین به بعدش را ببینید ، انگار سکانس عوض میشه : همین که تمام شد و در تیتراژ پایانی نوشت مثلا کاری از گروه فرهنگ و هنر شبکه دو سیما و درست در زمانی که بیننده بیشترین تاثیر را پذیرفته از برنامه ای که دیده ، مثل اینکه به بیننده بگن خیلی خواب دیگه بسته ، بی خیال ، حالا پاشو بیا بریم یه کشور اروپایی ، میان مثلا تبلیغات یک فیلم خارجی را شروع میکنند . یا مثلا تبلیغات چیپس چی توز . مثل یک آهن داغی که یک دفعه یک آب سردی بریزن روش . بابا اول این آهن داغ رو فوتش کن بعد یواش یواش بذارش توی هوای سرد بعد کم کم آب بریز روش . نتیجه اش این میشه که کلا هر چی اون بیچاره ها رشته بودند پنبه میکنند و میریزد توی جوب . ببینید اشتباه نکنیم من حرفم این نیست که فیلم خارجی پخش نکنند یا تبلیغاتش را نکند من حرفم این است که اون موقع موقع پخش اون تبلیغات نیست . مثلا اگر اون تبلبغات رو بعد از اخبار پخش کنند باز بهتره که بیننده هنوز در حال و هوای اخبار و زد و خورد و کشت و کشتار فلسطینی هاست و ... من میگم الان برنامه های ما دقیقا عین یک جزایز جدای از هم است که انکار هر کدمشون به اون یکی میگه ببین من کاری به تو ندارم من کار خودمو میکنم هیچ ربطی هم به من نداره که تو به بیننده چی گفتی من میخواهم حرف خودمو بگم . همه شان در جای خودشان خوب هستند اما یک کل واحد را تشکیل نمیدهند . یک نخ میخواهد که این دانه های تسبیح را به هم وصل کند . برنامه های فرهنگی یک مدیریت واحد میخواهد .
البته من باز هم برای هزارمین بار به خودم میگویم که ما کنار گود نشسته ایم و میگوییم چپش کن . وقتی وارد کار عملی شدیم مشخص میشه چند مرده حلاجیم و قبول دارم که خیلی زحمت میکشن اما .... اما ... هیچی
التماس دعا : غبار
ضمنا عبور امار بازدید کنندگان وبلاگ را از مرز 1000 بازدید تبریک میگم امیدوارم محتوای وبلاگ هم به تعداد بازدیدهاش رشد کیفی داشته باشه .
سلام
اگه یه نگاهی به آرشیو کنید میبینید . مثل اینکه یواش یواش دارم مدال رو از دست آخوندهای محترم و غیره ی محترم درمیارم . آقا من شرمندم .چشم دیگه اینقدر پر حرفی نمیکنم .فقط چند تا مطلب با ربط و بی ربط میخواستم بگم .
اولند : از بینام (ااااه ببخشید مسافر ) عزیز کمالات تشکرات را میکنم که اینقدر به وبلاگ رسیده و مطالب را به روز کرده و
آرشیو را سرو سامان داده و... اینا . و من هم روم به دیوار که این مدت هیچکدام از این کا رها را نکردم و ... اینا
دومند : یه چیزی بگم . آقا به نظر شما بدون ویندوز هم میشه به اینترنت وصل شد ؟ جل الخالق . اونوقت میان تو نظرات هم مینویسند آقا مشکلات فنی زیاد است و نمیشه مطلب نوشت . بابا خواب اون ویندوز ت را اول یه نگاهی بکن . بله آقا مهدی با عوض کردن ویندوز مشکلات ( مثلا ) فنی اش حل شد اما نمیدانم چرا دیگه مطلب نمیده .
این داستانک رو هم بخوانید دیگه ما رفع زحمت میکنیم :
شاخه و برگ
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال آن برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد .برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان از افتادن مقاومت میکرد .در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که میرسید ان را از بیخ جدا میکرد و با خود میبرد .
وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد با دیدن تنها برگ آن ا ز قطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین با ر خودش را تکاند تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت. باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به ان شاخه افتاد و بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند شاخه بدون انکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد . ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: "اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه ی حیاتتت من بودم"
التماس دعا : غبار
شهادت امام باقر (ع) تسلیت باد
خداوند عزوجل از میان بندگان مؤمنش آن بنده ای را دوست دارد که بسیار دعا کند ،
پس بر شما باد دعا در هنگام سحر تا طلوع آفتاب ، زیرا آن ، ساعتی است که درهای
آسمان در آن هنگام باز گردد و روزیها در آن تقسیم گردد و حاجتهای بزرگ بر آورده
شود .
کافی ، ج 2 ، ص (478)
1.حضرت امام محمد باقر ( ع )
2.شهادت امام باقر ( ع ) .
3.زنان و فرزندان
نام مبارک امام پنجم محمد بود ادامه مطلب...
به نام خدا
ضمن عرض سلام خدمت دوستان
ظاهرا که یه مقداری سنگین شده بود که سبکش کردیم
قسمت سوم سفرنامه حج شهید آوینی
- و اینجاست بیت الله الحرام
اللهم البیت بیتک و الحرم حرمک و العبد عبدک
خدایا، این خانه، خانة تو است و این حرم، حرم تو است.
و این بنده، بنده ذلیلی..
که از خود و نفس خویش به سوی تو گریخته است. تو گویی اینجا مرکز آفرینش است، و این طواف، تمثیل حرکت سبحانی عالم وجود است. یعنی که کائنات بر محور وجودمطلق حق میگردد و حکایت این انسانهای شیدایی که سر از پا ناشناخته گرداگرد بیتالله طواف میکنند، ادامه مطلب...
به نام خدا
شماره دوم سفرنامه حج (شهید آوینی) تقدیم به تمامی دوستان
در میقات
تمثیل حج، تمثیل آفرینش انسان است، و تو، ای انسان، ای آنکه مشتاقانه با لقاء محبوب شتافتهای.
اینجا، تمثیل مرگ است، که فرمود:«موتوا قبل ان تموتوا» و این کفن است که میپوشی تا پیش از آنکه مرگ ترا دریابد، تو با پای خویشتن به مقتل عشق بشتابی و به مذبح معشوق. و چه میگویی؟...لبیک اللهم لبیک، اکنون به میقات آمدهای، و تمثیل میقات، تمثیل وعدهگاه قیامت، است که فرمود:«قل انالاولین و الاخرین لمجموعون الی میقات یوم معلوم» و اکنون تو به میقات آمدهای و اینجا باب ورود به حرم کبریایی است، ای آنکه از خود به سوی خدا گریختهای و به ندای آسمانی «ففروا الیالله» (3) لبیگ گفتهای، ورود به حرم کبریایی، بیاحرام جایز نیست.
ادامه مطلب...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ