سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستان یار یاران دوست

صاحبد لان

سه شنبه 85 آبان 2 ساعت 2:3 عصر
دیدگاه‌های کارشناس مذهبی سریال صاحبدلانیعنی چی؟(به نقل از همشهری)
 
جوان - احسان ناظو بکایی:
وقتی زنگ زدیم تا قرار مصاحبه بگذاریم، آقای گلی گفت: «شما همان نشریه‌ای هستید که عکس پورسرخ و باران کوثری را کنار هم چاپ کرده‌اید؟»

حجت‌الاسلام گلی، روحانی جوان و خوش برخوردی است و به شوخی می‌گوید تلاش کردیم صاحبدلان را خوب در بیاوریم تا کسی، دیگر سراغ برازش نرود. من دارم تلاش می‌کنم ایشان را حذف کنم و همه چیز به دست من بیفتد!
او از بچگی دوست داشته بازیگر شود و وارد دنیای سینما بشود. حالا هم تقریبا به آن‌چه می‌خواسته رسیده. همة فیلم‌ها را با لباس روحانیت در سینما می‌بیند و تمام فیلم‌‌های روز جهان را دنبال می‌کند:

موقعی فیلم‌نامه صاحبدلان به دستم رسید که کامل بود و تلویزیون به آمادگی ساخت آن رسیده بود. اما به نظرم حضور مشاور مذهبی باید قبل‌تر باشد،‌ یعنی جایی که فکر، می‌خواهد به متن تبدیل شود.این‌طوری، مشاور مذهبی در فرایند فیلم‌نامه حاضر است. نوشتن فیلم‌نامه توسط طالب‌زاده، دو سال طول کشیده بود. دخل و خرج فیلم‌نامه برای امثال طالب‌زاده صرف نمی‌کند. آن هم فیلم‌نامه‌ای که معلوم نیست ساخته شود. اما ایشان به خاطر علاقة شخصی‌شان به مفاهیم قرآنی، پشت فیلم‌نامه ایستاده بود. این کار با اعتقادش گره خورده بود. برای همین، بیشتر از آن‌چه متداول است، برای صاحبدلان کار کرد. ملاحظاتی هم که انجام شد، ملاحظات شخصی مشاور مذهبی نبود. یکی ملاحظات پخش از رسانه بود و دیگری علاقة دوستان به نمایش درست مفاهیم.

من چیزی را اصلاح نکردم. باور کنید با این‌که کارِ مناسبتی، باید با سرعت ساخته شود، ولی ما ساعت‌ها سر دیالوگ‌ها بحث کردیم و جمع به نتیجه می‌رسید تا چیزی را اصلاح کند. چون به هر حال، این کار، قدم اول برای نمایش قصه‌های قرآنی است. صاحبدلان آغاز حرکت و معجزة اول ماست. ما هم یک ذره مراقبت کردیم و برخی ملاحظات را انجام دادیم تا بعدا صریح‌تر حرف بزنیم. در حقیقت باید صاحبدلانی ساخته شود تا زمینة طرح قصه‌های قرآنی در زندگی روزمره و نمایش آماده شود. پس اصلاح فیلم‌نامه، آماده‌سازی متن برای گام‌های بعدی است. ما نگاهمان حداکثری است. نخواستیم در طراحی ماجرا، منقبض شویم و نتوانیم حرفمان را بزنیم.

برای چی بگویم؟ سانسور می‌شودآفرین
یک نمونه از جسارت، سکانسی بود که جلیل به خلیل گفت: «همة آخرت، همه‌اش با همه سور و ساتش، چکی چند؟» این‌که دقیق می‌گویم، برای این‌که این فیلم‌نامه را 10 بار خوانده‌ام. وقتی داشت این دیالوگ گفته می‌شد، همه می‌دانستند این دیالوگ باید حذف شود. با نگاه به من می‌گفتند چرا باید بگوییم. من به کاسبی گفتم بگو. کاسبی می‌گفت برای چی بگویم وقتی در پخش درش می‌آورند. لطیفی هم می‌گفت بگو ولی در می‌آورند. اما ما می‌دانستیم داریم حرفی را می‌زنیم که در قصه‌اش همه چیزش معلوم است. بعدا این صحنه پخش شد و مؤثر هم بود، چون فرعونیت جلیل را نشان داد.در جایی دیگر که در آیات 46 و 47 سوره طه آمده است «ما رسولان پروردگار به سوی تو آمده‌ایم» دینا و خلیل خودشان را پیام‌رسان امروز می‌دانستند. من به تردید افتادم که نگوییم، ولی برازش گفت: این را هم بگویید.ما در این کار سعی کردیم جلوی خودسانسوری را بگیریم، حذف و کم کردن به چه قیمتی؟ الان همه از کار راضی هستند.

قرآن، جزو قصه است، تبلیغش نیستهیپنوتیزم شدم
ما برای ساختن اثر فاخر باید از عوامل مناسب استفاده کنیم. مهم‌ترین آن، متن خوب است. می‌شود متن خوبی را دست عوامل بد داد و چیز اثرگذاری دید، ولی برعکس‌اش نمی‌شود. متن خوب، نیم راه را رفته، متن صاحبدلان، شعار قرآنی شدن نمی‌دهد. قرآن در متن به عنوان راهنما و برای پیش بردن قصه است. قرآن، جزء قصه است، تبلیغ قرآن نیست. مهم است ما قرآن را تبلیغ کنیم یا با قرآن فیلم بسازیم. به تعبیر آقای‌جوادی‌آملی، بعضی‌ها سر سفرة قرآن می‌نشینند، بعضی غذایشان را سر سفرة قرآن می‌آورند، ما سر سفرة قرآن نشستیم.

نمایش قرآن اتفاق نیفتاده، تغذیه از قرآن اتفاق افتاده. بعضی‌ها می‌گویند ما صاحبدلان را می‌بینیم یاد قصه‌های قرآن می‌افتیم. سعی کردیم مردم متوجه شوند، ولی تلاش نکردیم. وقتی کسی صاحبدلان را می‌بیند، احساس می‌کند با موسی و فرعونی طرف است. ما هم دنبال همین هستیم. دنبال این هستیم که قصه‌های قرآنی باید در داستان متولد شود نه این‌که سزارینی در کار باشد. تولد قصه‌های قرآنی در زندگی امروز و قرآنی که برای زندگی امروز ماست. این هدف ماست.

صاحبدلان در استخر
دیشب طبق عادت جوانی رفته بودم ورزش شبانه. وقتی سریال شروع شد، آن‌‌هایی که پول داده بودند برای ورزش و استخر و سونا، جمع شدند برای دیدن سریال. مسؤول آن‌‌جا گفت: «این‌ها پول دادند، بیایند فیلم ببینند؟ خوب در خانه‌شان می‌دیدند.» جالب بود جوانی کنارم گفت چی شد؟ من را نمی‌شناخت که تا ته قصه را می‌دانم. گفتم محمود، دینا را کشت. حالت خیلی بدی به‌اش دست داد. مجبور شدم مقداری از قصه را لو بدهم و این‌که محمود او را در چاه می‌اندازد را گفتم. آن‌جا بود که آن جوان گفت مثل یوسف. آن‌جا فهمیدم تا حدودی توانسته‌ایم قرآن را بین مردم ببریم.

راستی ورود محمد آقا را تبریک میگوییم

                                                  ن.شته شده توسط  : مهاجر

 

راستی راستی منتظر مطالب آقا محمد هستیم ( غبار )

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    خاطرات حاج اقا

    سه شنبه 85 آبان 2 ساعت 2:1 عصر

    سلمان جان بخون و استفاده کن از :

    خاطرات حاج اقا 8 ( دختران دانشگاه باید اسلحه حمل نمایند)

     حاج اقا داودی

    ساعت حدود 5 عصر بود و من مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی در کمیته ی فرهنگی بودم کاملا تمرکز گرفته بودم که ناگهان یک دختر خانمی مانتویی با ظاهری بسیار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام کرد!


    جواب سلامش که دادم بدون مقدمه گفت :


    (( حاج اقا ببخشید می توانم به شما اعتماد کنم؟ بچه می گویند راز کسی را فاش نمی کنید ! ))


    من هم بگونه ای که خیالش را راحت کنم محکم گفتم :


    (( هرچه دوست داری بگو مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمی کنم.))


    همین که خیالش راحت شد چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با احتیاط گفت :


    ((حاج اقا من یک سؤال شرعی دارم آیا دختران می توانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟))


    شما بودی چی می گفتی؟


    من که از تعجب نمی دانستم چه بگویم تمرکز گرفتم و با تامل گفتم :


    (( منظورت را واضح تر بگو ))


    آن دختر خانم که یک دیگر جرات حرف زدن پیدا کرد بود گفت:


    ((حاج اقا راستش را بخواهید من هر روز یک اسلحه رزمی امثال چاقو و ... با خودم  دارم ولی می خواهم یک کلت کمری تهیه کنم!))


    توی این دانشگاه ما چیزهایی  آدم می بیند که در هیچ جای دنیا نمونه ندارد!


    گفتم :(( آخه چرا؟))


    گفت :


    ((حاج اقا من بعضی وقتها که تا ساعت 9 یا 10 شب کلاس دارم وقتی به منزل برگردم نزدیک ساعت 11 شب می شود برای همین وقتی از دانشگاه به طرف خانه می روم در پیاده رو که پسرها اذیت می کنند و متلک می گویند وقتی منتظر تاکسی می شوم ماشین ها مدل بالابوق می زنند و اذیت می کنند ! حاج اقا بخدا شاید وضع ظاهریم به نظر شما بدباشد ولی من اهل خلاف و رابطه های نامشروع نیستم من فقط دلم می خواهد خوش تیپ باشم !))


    من هم بدون مکث گفتم :


    (( خوب از نظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه  دفاعی داشته باشید اصلا همه دختران برای دفاع از خود باید نوعی اسلحه حمل نمایند ولی نه هر سلاحی یک نوع سلاح است که خیلی هم قدرت تخریب و دفاعی بالایی دارد))


    بنده ی خدا که منتظر موضع مخالف من بود با این حرفهای من داشت شاخ در می اورد برای همین خیلی زود گفت :(( چی ؟ چه ؟ چه اسلحه ایی مجاز است ؟ اسمش چیه ؟))


    من که دیدم بدجوری عجله دارد گفتم :


    (( اگر بگویم قول می دهی یک هفته استفاده کنی اگر جواب نداد دیگر استفاده نکنی))


    بنده خدا خیلی جو زده شده بود گفت:


     (( قول می دهم قول می دهم وقول مردونه ! ))


    گفتم :


    (( اسم آن سلاح بی خطر و بسیار کار آمد چادر است! شما یک هفته استفاده کنید ببینید اگر کسی مزاحم شما شد دیگر هیچ وقت به طرفش نروید!))


    با تعجب مثل کسی که ناگهان همه انرژی او کاهش پیدا کرده باشد گفت:


    ((چادر! اخه چادر ...))


    گفتم :


    (( دیگه اخه ندارد یک هفته هم هیچ اتفاقی نمی افتد))


    با حالت نیمه ناامیدی تشکر کرد و رفت.


    و من ماندم و فکر مشغول که ای بابا عجب کاری کردم نکند بنده خدا دیگر هیچ وقت سراغ چادر نرود نکند از مشورت کردن با روحانی بیزار  شود. حضرت وجدان من را سرگرم این فکرها کرده بود که یادم افتاد به حرف  امام خمینی عزیزکه فرمودند:((ما مامور به وظیفه هستیم نه مامور به نتیجه !))


    .

    ....

    خیالم راحت شد و به کار خودم مشغول شدم.


    مدت حدود یکی دو ماه از جریان گذشت و من به کلی فراموش کرده بودم تا اینکه روزی یک خانم محجبه به اتاق من آمد سلام کرد گفت :


    (( حاج اقا می شناسی؟))


    من هم هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم برای همین گفتم :


    (( بخشید شما را نمی شناسم))


    گفت :


    (( من همان دختری هستم که اسلحه به من دادی تا همراه خودم حمل کنم حالا هم که می بینید مثل یک بچه ی خوب، سلاح چادر حمل می کنم هرچند هنوز درست و حسابی چادری نشده ام! ولی مادرم خیلی دعاتون کرده چونکه هر روز بخاطر چادر نپوشیدن من در خانه دعوا داشتیم .راستش حاج اقا خانواده ما مخصوصا مادرم چادری هست و اهل مجالس مذهبی ولی من فرزند ناخلف شده بودم که حالا به قول مادرم سر به راه شدم))


    من هم که حیرت زده شده بودم گفتم :


    (( خوب برایم تعریف کنیدچه شد که چادری بودن را ادامه دادی؟))


    مکثی کرد وبا هیجان شروع به گفتن جریان کرد


    (( راستش حاج آقا وقتی از اتاق شما رفتم خیلی درباره حرفهای شما با تردید فکر کردم ولی تصمیم گرفتم امتحان کنم برای همین چند روزی وقت برگشتن از دانشگاه بطوری که همکلاسی ها متوجه نشوند مخفیانه چادر می پوشیدم ولی از وقتی که چادر بر سر می کنم ساعت 10 و یا 11 شب هم که از دانشگاه بر می گردم نه پسری به من متلک می گوید نه ماشین مزاحم بوق می زند اصلا کسی تصور نمی کند که من چادری اهل خلاف باشم راستش را بخواهید بدانید هیچ وقت فکر نمی کردم دخترهای چادری این همه امنیت دارند!و این همه خیالشان از بابت مزاحم های خیابانی راحت است. کم کم جریان چادری پوشیدن من را بچه های کلاس متوجه شدند الان هم مدتها است که دائم با چادر رفت و امد می کنم و از کسی هم خجالت نمی کشم البته فکر نکنید حالا دیگر بسیجی شده ام ولی قصد ندارم اسلحه ایی که تازه کشفش کرده ام را به این راحتی از دست بدهم. بعضی از دخترای کلاس متلک می گویند ولی بیچاره هاخبر ندارند من چه گنجی یافته ام. البته جریان را برای یکی از بچه ها که نقل کردم تمایل پیدا کرده برای فرار از دست مزاحم ها چادر بپوشد ولی خودش می گوید خانواده اش اصلا اهل چادر و امثال چادرنیستند ولی فکر کنم تصمیم دارد چادر بخرد))


    راستش را بخواهید من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم برای همین فقط به حرفهای او توجه می کردم دلم می خواست زود از اتاق برود تا اشکهای  که منتظر پایین آمدن از چشمهایم بود سریعتر بودن خجالت بر روی گونه ایم سرسره بازی کنند.


    وقتی از اتاق رفت تنها کاری که توانستم انجام بدهم سجده شکر بود.

     

     

    نوشته شده توسط : مهاجر

     

     

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    به مناسبت عید فطر

    دوشنبه 85 آبان 1 ساعت 9:42 عصر

    عید سعید فطر مبارک

     

    عید واقع‍ى‏ 

    روایت‍ى که از عل‍ى (ع) نقل شده که هر روز که در آن معصیت خدا نشود، روز عید است، اشاره به همین موضوع دارد، زیرا روز ترک گناه، روز پیروزى و پاک‍ى و بازگشت به فطرت نخستین است.
    در روایت دیگرى از "سوید بن غفله" نقل شده است: در روز عید بر امیرالمؤمنین عل‍ى(ع) وارد شدم و دیدم که نزد او نان گندم و خطیفه (خوراک‍ى از آرد و شیر) و ملبنة (غذای‍ى که از شیر تهیه م‍ىشود) است؛ پس به آن حضرت عرض کردم: روز عید و خطیفه؟!
    آن حضرت فرمود: این عید کس‍ى است که آمرزیده شده است.
    و نیز در یک‍ى از اعیاد، آن حضرت فرمود: امروز تنها عید کس‍ى است که خداوند روزهاش را پذیرفته و عبادتش را سپاس گزارده است؛ هر روزى که خداوند مورد نافرمان‍ى قرار نگیرد، عید راستین است.
    همچنین در روایات دیگرى از معصوم (ع) چنین آمده است: عید واقع‍ى برى آن کس‍ى که لباس نو پوشیده نیست بلکه عید حقیق‍ى برى کس‍ى است که از وعده هى عذاب خداوند لباس ایمن‍ى به تن کرده باشد.

     

      عید فطر از نگاه امام على(ع)‏‏ 

    1 ـ عید فطر روزى است که نیکوکاران ثواب مىبرند.
    2
    ـ عید فطر روزى است که گناهکاران زیان مىبینند.
    3
    ـ عید فطر شبیهترین روز به روز قیامت است؛ زیرا در قیامت عدهى که زیان کارند تأسف مىخورند و غضبناک مىگردند و عدهى که نیکوکار هستند رستگار و متنعم به نعمتهى الهى مىشوند.
    4
    ـ از عید فطر عبرت بگیرید:
    وقتى از منازل خود برى خواندن نماز عید خارج مىشوید، به یاد آورید زمانى را که از منزل بدن خود خارج خواهید شد و به سوى خدا خواهید رفت.
    وقتى در جایگاه نماز مىایستید به یاد آورید زمانى را که در محضرعدل الهى مىایستید و از شما حسابرسى مىکنند.
    وقتى از نماز به سوى منزل خود بر مىگردید به یاد آورید زمانى را که به منزل خود در بهشت خواهید رفت.
    5
    ـ پاداش بندگان روزهدار:
    کمترین چیزى که به روزهداران داده مىشود این است که فرشتهى در آخرین روز ماه مبارک رمضان به آنان ندا مىدهد و مىگوید: هان! بشارت باد بر شما بندگان خدا که گناهان گذشتهتان آمرزیده شده است، به فکر آینده خویش باشید که چگونه بقیه ایام را بگذرانید.

     

    نوشته شده توسط : مهاجر عزیز

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    به همه

    یکشنبه 85 مهر 30 ساعت 6:12 صبح

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بسم الله الرحمن الرحیمتو گلی

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

    السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان (روحی لتراب مقدمک الفداک)

    سلام! فکر کنم چند روزی است که حال و هوای وبلاگ همینطوری مونده بود و کسی هم نبود یک دستی به سرو روی این باغچه عشق بچه مسجدی ها بکشه. می‏کشمتمیگن باغچه وقتی باغبان نداشته باشه یا خشک میشه یا اینکه مثل یک جنگل بی نظم از ریخت میفته، اما نمیدونم فرق باغچه عشق با تمام باغهای عالم چیه که آدم وقتی توش قدم میزنه بوی گلهای تازه شکفتش دلتو صفا میده و شاخههای خشکش چشات رو خیس میکنه. آره اینجا باغبونش خود مولاست و گلاشم یک عده آدم عاشق که میخوان انصارش باشن ، که رفتههاشون با اینکه خشک شدن اما هیچ وقت مولا از باغچه ریشه کنشون نمیکنه و تازه رسیدهها رو هم که عجیب تحویل میگیره.

    بزارید از تمثیل بیام بیرون خودمونی تر واستون بنویسم، یک نگاه به دفتر خاطراتتون بندازید، چند وقته با مسجد انصار الحسین (علیه السلام) ارتباط دارید ؟ ما همه مثل این بوتههای گل تو باغچه عاشق مولامون هستیم که یک روز آقا با یک دعوت نامه فرستاد دنبالمون و فرمود: بیا اینجا اسمت رو جز انصار ما ثبت کن، ما گفتیم آخه من کجا و انصار کجا...؟ هزارتا بهونه آوردیم که آقا من وقت ندارم ، من ....! آخرشم خودشون آوردنمون و ما شدیم یکی از بچههای مسجد انصار الحسین(علیه السلام).

    امروز یکم با خودم فکر میکردم گفتم: یادش بخیر اونوقت که بچه بودیم تو کوچه اگه یک روز هم بازیمون نمیومد همه میرفتیم در خونش زنگ میزدیم میگفتیم: آخه کجایی بچه! همه منتظر توییم آخه تا تو نباشی تیم ما تکمیل نمیشه! بخاطر ما هم که شده بیا ...! بعد با خودم گفتم: ما به اندازه همون بچهها به تک تک بچههای مسجد نیاز داریم تا مولا تحویلمون بگیره. یک وقتی که تنها بودیم تا میرفتیم تحویلمون میگرفتن اما امروز که با شما هم مسجدی شدیم بدون شما آقامون به ما نگاه نمیکنه. چون هممون رو با هم میخواد ، امروز هرچی آقا سلمان صداتون میزنه آهای یاران دوست ما اینجا هم محله شدیم، بچه محلی اینقدر بیمعرفت؟ بابا به خدا تا شما هم نخواید دوستان یار راه نمیفته ! پس بخاطرما بیچاره ها هم که شده یک یا علی بگید که خیلی وقته از قافله عقب موندیم.اینم بگم که چه بخوایم چه نخوایم آقا مارو با هم دوست داره پس بیاید یک بار دیگه بگیم یا علی تا کل عالم رو به ذکر آقامون خوشبو کنیم.

    فقط بگم از همین امروز بیاید چون تا همین حالا هم خیلی منتظرتون موندیم، بیاید که فردا خیلی دیر میشه.

    یا علی گفتیم و عشق آغاز شد! یا علی (علیه السلام)

    من الله التوفیق و التایید

    الحمدالله الذی جعلنی من المتمسکین بولایه مولای

    امیرالمومنین علی (علیه السلام)

     نوشته شده توسط : مهاجر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

     

    نکات کوچکی که میتواند حال شما را در شب قدر بگیرد :

     

     

    یک جیزی که دیشب به ذهنم آمد این است که واقعا حال پیدا کردن و لذت بردن از شب قدر یا کلا هر مراسمی که به آنجا قدم میگذاری برای اینکه حالی پیدا کنی و خلاصه اینکه جنبه ی روحی داشه باشد ، این حال ، باید روزی ات شده باشد و این روزی است ، مثل روزی مادی ،  و به زور نمیشود با انجام یک سری کارها و اعمال فکر کرد که حتما حال پیدا میکنی نه اینجور نیست .

    حتما برای شما هم پیش آمده ، گاه میشود خسته و کوفته میروی توی یک مجلسی که به نظر خودت میاید مداحهای خیلی با حالی هم ندارد و آنقدر هم  خسته ای و خوابت میآید که  به خودت میگئیی اگر من فقط بیدار هم  بمانم تا آخر مجلس خیلی هنر کرده ام  دیگر توجه و حضور قلب ، پیش کش .... اما در بین مجلس میبینی  عجب !   مجلس چنان مجلسی شد که تا حالا اینقدر بهت حال نداده بود    و برعکسش هم صادق است گاهی خود را از چند روز پیش آماده میکنی ولی آخر میبینی هیچی به هیچی همانی هستی که بودی تازه اعصابت هم خورد شده که چرا همه چیز طبق برنامه پیش نرفت ....   خواب بگذریم خیلی از اصل مطلب دور شدیم .

     

     

    یک چیزی را قبلش خودم بگم :

    ببین این نکاتی که میگم بستگی به ظرفبت افراد دارد .

    یعنی اگر کسی ظرفیت خود را کمی زیاد کرده باشد نه این نکات نه بزرگتر از اینها روی او واقعا هیچ تاثیری ندارد اما این نکات را ازدوجهت میخواهم بیان کنم : یکی اینکه میگوید :

                                                    عیب های کوچک را ‍‍‍‌‍‍ تشخیص بده و سپس نادیده بگیر

    تشخیص این عیبها باعث میشود اگر زمانی خود ، مسئول تشکیل چنین جلساتی شدید با رفع این عیبها کاری کنید که مجلس به همه افراد اعم از با ظرفیت و بی ظرفیت ( مثل من ) بیشتر بچسبد .

    دوم اینکه با تشخیص این نکات (از لحاظ شخصی و درونی )  تازه میفهمیم ( یا میفهمم ) واقعا چه نکات پیش پا افتاده ای میتواند تو را و حواس تو را از از شب پر فضیلتی مثل شب قدر پرت کند و این لزوم خود سازی و کار کردن روی خود را برای افزایش ظرفیت روحی ، برای خود من  گوشزد میکند .

     

    لحن این نوشته نیمه جدی است برای اینکه خیلی هم خسته نشید :

     

     

    حالا میخواهم یک سری نکات پیش بینی نشده ای رابگم که میتواند حالت را در شب قدر بگیرد و آن را به آشپز خانه ، اتاق خواب ، اتاق پذیرایی  یا ....    تبدیل کند :

    1) میری توی مسجد میبینی اصلا جا نیست  ،    با نگرانی چشم میچرخوانی میبینی یک گوشه از مسجد به اندازه ی یکی دو نفر جا هست تو هم چنان ذوقی میکنی از این کشف جدید خود که کریستفکلمب از کشف آمریکا نکرد و از حول اینکه کسی آنجا را نگیرد چشم از آنجا بر نمیداری و یک کله بدون اینکه نگاه کنی به زیر پایت که این کسانی که داری لگد میکنی انسان هستند یا موجودات دیگری ؟   ، بچه است یا بزرگ؟  ، پیر مرد است یا کودک ، در حالی که چشم از آن یک وجب جا بر نمیداری ،  مصمم و با  اراده به سوی آنجا حرکت میکنی و وقتی به آن جای خالی رسیدی چنان خود را محکم به زمین میکوبی و پت و پهن هم  مینشینی  که هیچ احدالناسی فکر اینکه ممکن است در بغل دست تو جایی برای نشستن باشد از ذهنش بپرد . تا نکند خدای نکرده جای تو تنگتر  شود آخر خودت کشفش کرده ای دیگر   و برایش زحمت کشیده ای دیگر  ،  خواب حقت است . البته با تعجب میبینی کسی هم نمیاید که بخواهد کنار تو بنشبند و از این بابت تو خدا را شکر میکنی . و این میگذرد تا موقع نماز میرسد و وقتی   قد قامت الصلوه را میگویند تازه میفهمی چه کلاه بزرگی سرت رفته و اوضاع از چه قرار است :

                                  تو درست  نشسته ای جلوی اکو چنگ پایه دار مسجد

    همانها که یکی دومتری پایه دارند و اکو را میگذارند روی آن ،  و اکو درست پشت سر مبارک قرار دارد و در این هنگام است که  کوچکترین صدای مکبر چنان در سر مبارک میپیچد و باز هم میپیچد که   هر ذکر  بجای اینکه تو را بالا ببرد چونان پتکی بر سرت فرود میآید تا توباشی دیگر اینقدر دیر نیایی مسجد . یا اگر دیر آمدی مردم را لگد مال ( یا به عبارتی لقه سا ) نکنی ، یا اگر لقه سا کردی به یک بنده خدایی دیگر هم کنارت جا بدهی .

    این درس اول شب قدر ، خوب بود ؟ ( مردم میروند مسجد شب قدر مقدرات یک ساله خود را رقم میزنند ، ما هم این چیزها را میبینیم  ، معنویت را میبینی؟ )

    اما یک راه حلی را هم ارائه بدهیم که نگویید شما فقط عیبها را مطرح میکنید و عیب دیدن که هنر نیست راه حل ارائه بدهید و از اینجور حرفها  ( که درست هم هستند  )

    راه حل این است که بابا جان این اکوها را روی دیوار نصب کنید آنهم در ارتفاع بالا ، مگر نه این است  که مسجد همیشه به سیستم صوتی احتیاج دارد ؟

    البته  در مسجد ما که علاقه ی شدیدی به قنداقه کردن بلندگو ها ( یا به قول بعضی ها به کفن پوش کردن بلندگوها و یا به روایتی دیگر به مومیایی کردن این بلند گوها ) وجود دارد جایی برای این پیشنهاد نیست بنابراین راه حل خود را پس گرفته  و همان صدای بلند گو  را در پس گوشهای خود تحمل میکنیم . (مسئله سیاسی شد  نه ؟ پس بهتر است بگذریم که عاقل به یک اشاره )

     

     

    2) نکته ی دیگری که من همیشه از آن رنج میبرم  و هیچ وقت هم اصلاح نمیشود مسئله ی فاصله ی صفهای جماعت است فاصله ی بین افراد یک صف را نمیگویم    ها  !  فاصله ی بین دو صف پشت سر هم را میگویم .

    تا جایی که من دقت کرده ام هرچقدر هم میخواهد مسجد بزرک باشد یا خلوت باشد و هیچ کس توی مسجد نباشد ، اصلا به این چیزها بستگی ندارد ، آنقدر فاصله ی صفها را تنگ و ترش تنظیم میکنند ( یا میکنیم ) که موقع سجده رفتن آدم آرزو میکند    ای کاش اصلا نماز سجده نمیداشت یا اینکه به خودش میگوید ای کاش من هم یکی از این جانبازها بودم که روی ویلچر نمازمیخوانند و برای سجده مهرشان را روی همان ویلچر میگذارند .

    در اینجور موقعیتها که صفهای جماعت بسیار نزدیک به هم تنظیم میشود چند اتفاق وحشتناک و دلخراش ممکن است  برای شما پیش آید :   اولین و دلخراش ترین آن   این است که نفر جلویی جوراب بسیاااااااااااااار بدبویی به پا کرده باشد که در این مواقع از شکستن کمر شیطان منصرف شده( چرا که میگویند سجده کمر شیطان را میشکند )  و آرزو میکنی که ای کاش زودتر امام جماعت سجده را تمام کند .

    دومین اتفاقی که ممکن است برایت پیش بیاید این است که بخواهی فقط کمی دیر تر از سجده بلند شوی  - فقط کمی - که در این صورت است که ناگهان سنگینی هفتاد هشتاد کیلو وزن را روی سرت درک میکنی و معنای دقیق قانون فشار را که میگوید  فشار با سطح مقطع جسم نسبت عکس دارد را  با تمام وجود درک میکنی چرا که سطح مقطع جسم ما که همان مهر باشد بسیار کوچک و از آن طرف نیروی وارده  ، بسیار ( ماشا الله بزرگ )  است . اگر خیلی خوش شانس باشی که شست پای نفر جلویی توی چشمت نرفته باشد یک درس مهم دیگرهم گرفته ای و آن اینکه  تازه میفهمی که نماز جماعت  یعنی نماز جماعت نه  نماز فرادی و باید با جماعت حرکت  کنی چه معنی میدهد که تو بخواهی ذکری را اضافه بگویی ؟  و یا دیر به نماز رسیده باشی ؟ این آشیخ بازی ها بماند برای وقتی توی خانه داری نماز میخوانی  . حرف زیادی هم  موقوف .

    این هم درس دوم شب قدر

    اما پیشنهاد : بابا نمیخواهد وایسیم تا قالی های آنچنانی از نمیدانم کاشان کجا بیاورند که نقش سجاده دارد و جای هر کس و مرز هر کس در آن معلوم است ( یکی از مشکلاتی هم  که خود  ما داریم این است که منتظریم برای رفع هر مشکل ، ایده آل ترین ابزار دستمان باشد ) همین از این پارچه ها هم که سراسری میاندازند برای سجاده ها توی مسجد خیلی خوب است این پارچه ها هم باعث منظم شدن صفوف مسجد میشود ( مگر نمیگویید مردم منظم نمی ایستند توی صف خواب این راه حل خوبی است دیگر  ) هم باعث میشود اینجوری شست یکی نرود توی چشم یکی دیگه .

     

    3) اما بعد از پشت سر گذاردن تمام این مشکلات بالاخره میخواهی کمی به خیال خودت  حال   پیدا کنی ، مثلا نشسته ای و میخواهی به سخنرانی گوش دهی یا نشسته ای و میخواهی قرآن بخوانی و علی رغم تمام سرو صدا ها تمرکز میکنی و کمی دقت میکنی ببینی که چه داری میخوانی ( حالا مثلا قرآن یا سر نماز ) و واقعا هم حال خوشی بهت دست میدهد  اما :

    در همین هنگام است که احساس میکنی یک طرف بدنت به قول ما لمس شده است ( یعنی هیچ چیز را احساس نمیکند )

    با خود میگویی پروردگارا  این دیگر چه بود نکند این عذابهایی است که در قرآن توصیفش را کرده بودی ؟  که برسرمن الان فرود آوردی؟ بعد از چند ثانیه متوجه میشوی نه این عذاب الهی نبود ،  این بچه ای ( و یا بزرگی ) است  که با سرعت تمام از بین صفها رد میشود و نمیدانم به کجا میخواهد برسد که اینقدر با قدرت  راه خود را ادامه میدهد ؟  و به موانع سر راه که همان انسانهای مظلوم زیر دست وپا باشد اصلا اهمیتی نمیدهد .

    و آن عذاب الهی هم برخورد شدید زانوی آن فرشته ی عذاب به کتف یا سر یا قسمتهای دیگر بدن جنابعالی است . و تازه یادت میآید که آها  راستی من قبلش کلی تلاش کرده بودم و  مثلا  حال   پیدا کرده بودم  . سپس خود را سر زنش میکنی و میگویی بابا انگار چی شده است حالا تو هم  ؟ خوب بچه است دیگر . این دویدن ها و ورجه وورجه کردنها هم برای جذب اینها لازم است دیگر .و باز به خودت میگویی ظرفیت داشته باش آدم که نباید در این شب عزیز با این حرکات جزئی حواسش پرت شود .....   و همینجوری داری اوضاع و احوال خود را به حالت عادی برمیگردانی و با خود از این فکرها میکنی که ..... فرود آمدن فرشته ی عذاب دیگری را در سمت دیگر بدنت که تا حالا سالم مانده بود را با تک تک سلولهایت احساس میکنی ولی دوباره میخواهی خود را تسلا دهی که ....

     این ماجرا همچنان ادامه دارد .....

       در این هنگام است که کاسه ی صبرت لبریز میشود و  بی خیال حال و مال و آشپزخانه و پذیرایی میشوی و میگویی ای کاش مینشستیم  توی خانه و یکی دو صفحه قرآن میخواندیم و بعد هم میخوابیدیم و این قدر عذاب نمیکشیدیم د راین شب قدریه

     

    اما پیشنهاد من : من میگویم نه میشود این بچه ها را بیرون کرد و یا راه نداد توی مسجد و نه این اوضاع به این شکلی اش درست است . به نظر من قسمتی از مسجد را به طور خاص به این بچه ها اختصاص دهیم . این کار یک مزیت دارد و یک عیب دارد عیبش این است که دیگر دستشان دست هم را میگیرد و دیگر بیا و اینها را جمع کن ولی اگر یکی دو تا بزرگ  بالای سرشان باشد میتواند آنها را ساکت کند اما در عوضش دیگر بقیه ملت یک نفس راحتی میکشند و به کارشان میرسند .

     

     

     

    دیگر خیلی طولانی شد ببخشید ، نکات دیگری هم داشتم که به علت طولانی شدن متن و احتمال اینکه خسته شده باشید صرفنظر میکنم  . باز هم میگویم اینها برای آدمهای بی ظرفیتی مثل من است که مشکل آفرین است و گرنه انسانهای خود ساخته ای مثل شما من میدانم که اصلا این چیزها را نمیبینند که بخواهد اذیتشان کند ( برای من هم دعا کنید ) اما در عین حال این مسئله مانع از آن نمیشود که نخواهیم برای این مشکلات کاری بکنیم . خیلی دوستتان دارم بچه ها .

     

     

                             التماس دعا ،   نه فقط از روی تعارف ، واقعا  

                    

                               نوشته شده توسط : غبار    

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

                                                                                                                           



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    بسم رب العلی

    یکشنبه 85 مهر 23 ساعت 3:20 عصر

    بسم رب العلی

     رد خون را میگیرم...ازکوچه های تنگ کوفه می گذرم،به آستانه ی نان و نمک می رسم؛ آنجا که شیر از نان و نمک جدا می شود .

    بی صدا می گذرم از کوچه های غربت.سکوت شاید بتواند چند گامی به پیشم ببرد؛

    بی صدا می گذرم از کوچه های کوفه...از سنگ ها صدا می آید که تنها بود و من مفهوم غریبی از تنهایی در ذهنم شکل می گیرد؛ چیزی مثل دلتنگی شاعرانه در غروبی پاییزی یا سرخوردگی ازحسادتی کودکانه و....می گذرم.

    به چاه می رسم...پر از سکوت است و غربت.سر در چاه فرو می برمتا نشانی از آن همه یگانگی و بیگانگی بیابم.

    چاه در خود فرو می ریزد- او تنها بود -و تصو یری از مردی پیش چشمانم می گستراندکه انسان را آن گونه می خواست که خود دریافته بود؛ آن گونه که شایسته - احسن الخالقین- باشد.

    رد خون را می گیرم... به درد می رسم و به استخوانی که در گلو می شکند. و فریادی که بر نیامده در سینه خفه می شود.واژه از ذهنم فرار می کند...

    رد خون را می گیرم و  به تنهایی میرسم....تنهایی . یگانگی و بیگانگی . در فهم نیامدن و در سینه ها نگنجیدن.

    حالا تنهایی شبیه شعر نیست .شبیه دلتنگی یا بی حوصلگی رایج واژه پذیر . تنهایی از همه ی واژگان جدا می شود.از همه ی صدا ها و اصوات می گذرد و تنها شایسته ی کسی می شود کهزمانه اش نتوانست ادراکش کند.کسی که در سینه ی زماننمی گنجید . چرا که فراتر از انسان بود.

    از من مپرس راز دل سپردگی را ؛ راز کسی که مرگ ،آغاز رستگاری اوست...

    اون آقایی که شبا رد می شد از کوچه ی ما کیسه به دوش کو؟!

     رد پای پر خراش بی خروش کو ؟

     اون آقای خرقه پوش کو؟

     کجاس اون آقا  که پینه های دستاش مرهم دلای ما بود !

     نفس سبز نگاهش همیشه حلال مشکلای ما بود ...

         نوشته شده توسط : مهاجر

     

    پیام : مهاجر عزیز مطالب قشنگتو روی وبلاگ بگذار نه به عنوان نظر

     

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    انتظار

    جمعه 85 مهر 21 ساعت 7:9 عصر

    انتظار یعنی دندان شکسته رسول خدا انتظار یعنی ریسمان گردن مولایمان علی انتظار یعنی استغاثه حضرت زهرا(س) انتظار یعنی پاره های جگر غریب فاطمه انتظار یعنی غریو هیهیات من الذله حسین فاطمه انتظار یعنی ... انتظار یعنی ندای امن یجیب مهدی فاطمه

    به نقل از محمد آقا

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    شب قدر

    جمعه 85 مهر 21 ساعت 4:26 عصر

     شناخت شب قــدر و درک فضیلت آن

    پنجشنبه 20/7/1385 :: ساعت 9:41 صبح

     

    از امور مهم در ماه مبارک رمضان شب قدر است . شبی که ازهزار ماه بهتر می باشد . روایتی داریم مبنی بر این که از هزار ماه جهاد بهتر ، و از سلطنت هزار ماه بهتر ، و عبـادت آن بهتر از عبــادت هزار مـاه می باشد . و خلاصه شب شریفی است که روزی بندگان، اجلهای آنان و سایر امور مردم از خوب وبد در آن مقدّر می گردد. شبی که قرآن در آن نازل شد . شبی که به نص قـرآن مبارک است .

     

    در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است: « فرشتـگان در شـب قدر فرود آمده و در زمین پخش می شوند ، بر مجالس مؤمنین گذشته، بـر آنان سلام می کنند و برای دعاهای آنها « آمیــن » می گویند، تا آنگاه که سپیـده دم طلوع کند.» و« در این شب دعای کسی رد نمی شود مگر دعای عاق والدیـن، قطع کنندۀ رحم نزدیک،کسی که شراب بنوشد و کسی که دشمنی مؤمنی در دلش باشد .»

     

    در«اقبال » از« کنزالمواقیت » از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است که فرمودند : « موسی عرض کرد:خـدای من ! نزدیـک شدن به تـو را خواهـانـم ،  فرمود : نزدیکی من از آن کسی است که شب قدر بیدار شود .عرض کرد : خدای من رحمت  تو را می خواهم ، فرمود : رحمت من از آن کسی است که در شب قـدر به فقیرها رحـم کند ،  عرض کرد : خدای من ! جواز عبـور از صـراط  را خواهانم ، فرمود : آن برای کسـی است که در شب قـدر صدقه ایبدهد ، عرض کرد : خدای من ! از درختان بهشتی می خواهم ، فرمود: این مالکسی است که در شب قدر سبحان الله بگوید، عرض کرد :خدای من ! رضایت تو را می خواهم ؛ فرمود : رضایت من از آن کسی است که دو رکعت نماز در شب قدر بخواند .»

     

     و از همین کتاب از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شدهاست که فرمودند : درهای آسمانها در شب قدر باز می شود . بنابراین بنده ای در آن نماز نمی خواند ، مگر این که خداوند متعال در مقابل هر سجده ای درختی در بهشت برای او می نویسد که اگر سواره،صد سال در سایۀ آن حرکت کند به انتهای سایه اش نمی رسد ؛ و در مقابل هررکعت خانه ای از در و یاقوت و زبرجد و مروارید ، و در مقابل هر آیه ای تاجی از تاجهای بهشت ، و در مقابل هر« سبحان الله گفتن » پرنده ای از پرندگان بهشت ، و در مقابل هر نشستن درجه ای از درجات بهشت ، و در مقابل هر سلام دادن، لباسی از لباسهای بهشت برای او می نویسد. و آنگاه که سپیده صبح بدمد، خداوند از دختران پستان برآمدۀ مأنوس ، و کنیزان خوش اخلاق و خدمتکارانی جاویدان، و بهترین پرندگان، و بوهای خوش ، و نعمتهای خوب و تحفه وهدایا و خلعتها و کرامتها ، و آنچه نفس میل دارد و دیدگان از آن لذت می برد به او عنایت می فرماید ، و شما در آن جاوید هستید . »     المراقبات-آیت الله حاج میرزا جواد ملکی تبریزی(ره)  

     

    نویسنده: محب حضرت زهرا سلام الله علیها

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    بخوانید ولذت ببرید

    یکشنبه 85 مهر 16 ساعت 4:48 عصر

    کلید

    بچه ها سلام

    میلاد امام حسن مبارک  باشه و نماز روزها یتان هم  مقبول درگاه احدیت  امیدوارم که در این ماه مبارک ما را هم دعا کنید

    مطلب زیر در عین اینکه خنده دار است نشان دهنده ی  ساختار اجتماعی کشور ها هم هست  البته تا حدودی  ، بخوانید و لذت  ببرد

    در هرجای دنیا چگونه کلید را پیدا و در را باز می کنند؟

    فرانسه 
    در این کشور درها معمولا" قفل نیستند، بنابراین دستگیره در را می چرخانند و در را باز می کنند. بعداً ماموران یک کلید یدکی درست می کنند یا قفل راعوض می کنند.
    آمریکا
    بلافاصله F.B.I تعداد 194 نفر از مظنونین القاعده را دستگیر و تعدادی از ایرانیان را اخراح می کند و در بازوجویی اعضای القاعده تعدادی بمب و موشک و نارنجک و تانک نفربر و موشک ضد موشک در خانه‌های آنها پیدا می کنند، اما کلیدی پیدا نمی شود.
    آلمان
    حتما یک کلید یدکی در جیب هلموت کهل است، آن را از او می گیرند.
    بلژیک
    ابتدا مسئول مربوطه به ماموران نامه می نویسد و این خبر را می دهد، بعد موضوع طی نامه‌ای به وزارت کشور و وزارت امور خارجه خبر داده می شود، بعد نامه‌هایی برای پارلمان اروپا نوشته می شود. بعد از نه ماه نامه نگاری کلید خودش پیدا می شود.
    انگلستان
    در انگلستان هیچ وقت هیچ کلیدی گم نمی شود، مگر اینکه از دهها سال قبل در مورد آن تصمیم گرفته شده باشد.
    کلمبیا
    رئیس جمهور از قاچاقچیان می خواهد کلید را پس بدهند، آنها هم از او میخواهند قول بدهد دیگر درها را قفل نکنند.
    واتیکان
    پاپ از خداوند می خواهد جای کلید را نشان بدهد، بعد هم یک کلید ساز می آورند و در را باز می کنند.
    ایتالیا
    گم شدن در این کشور طبیعی است، بنابراین در را می شکنند و خسارت آنرا به برلوسکونی می دهند.
    افغانستان
    با یک توپ 106 در را از جا می کنند و در این ماجرا تعدادی از نیروهای آمریکایی و القاعده هم به قتل می رسند.
    سوئیس
    برای انتخاب بین باز کردن در یا باز نکردن آن رفراندوم برگزار می کنند.
    روسیه
    یکی از دزدهایی که وزیر شده است، با یک سنجاق در را باز می کند

     

                                                                                                        نویسنده :   غبار

     

    یک عکس خاطره انگیز  توپ میخواهم بگذارم     منتظر باشید  راستی بزودی

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    اول ببینید

    یکشنبه 85 مهر 16 ساعت 6:26 صبح

     

    بچه ها

           هیچی .....



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]

    <   <<   11   12   13      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    عکس یادگاری
    [عناوین آرشیوشده]


    v