سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستان یار یاران دوست

یه داستان جالب

جمعه 87 اسفند 16 ساعت 7:35 صبح

سلام


خودم اعتقاد دارم دست نوشته ها خیلی وبلاگ را گرم تر میکند اما این مطلب را که دیدم حیفم آمد توی وبلاگ نذارمش


از همه دوستام یار و یاران دوست میخواهم اگر میتوانند مطالب جالبی را که به نظر خودشان تاثیر گذار است  را روی وبلاگ بذارن تا کم کم یه مجموعه جالب از جملات تاثیر گذار و داستانهای زیبا و موثر را جمع آوری کنیم اگر این مطلب جدی گرفته شود میتوان بعد از مدتی حتی آنرا به صورت کتاب چاپ کرد . یک کتاب از احادیث برگزیده ی بسیار موثر و نیز جملات دانشمندان ( میدانم الان اگر یه سرچ کنی توی اینترنت کلی از اینجور چیزا گیر میاری اما میخواهم آن چیزهایی باشد که لااقل روی یکی از ما یه تاثیری در بدو امر گذاشته باشد یعنی یه مساله ی مبهمی را از ما حل کرده باشد یا یه تغییر دیدگاهی را د ما داده باشد به قول روانشناسا برای ما به یه خاطره ی مرجع تبدیل شده باشد) و نیز داستانهای زیبا و ....


 


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.


در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.


مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!


او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.


در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما


در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان


تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ


بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.


مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او


نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.


مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد:


((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را


تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم


و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد


خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را


خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم


دیدید بعضی اوقات یه کار خوبیو میخوای انجام بدی یه مشکلی برات پیش میاد سریع به این نتیجه میرسی که : خواب من توفیق نداشتم . این برا اونموقع که تلاش مکرر برای انجام کار خوب از خود کار خوب گاهی بهتره


دوستدارتان


غبار



  • کلمات کلیدی : داستانک
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    عکس یادگاری
    [عناوین آرشیوشده]


    v