راستی آخرای این هفته عروسی یکی از بچه های مسجد است
باز هم همان حرفای قبلی که به دلیل نبود یک گروه درست و حسابی و جذاب برای مراسم عروسی و فرهنگ سالم و بی گناه مجبورند که فشارهای فامیلاشون رو تحمل کنند و برنامه های موسیقی و ....
اما با هرچی اجبار هم که باشه من خودم در بین آشنایان و فامیل و همسایگان هم چندین مورد اینجوری دیدم که چقدر تو زندگیشون تاثیر گذاشته و چه بدبختیهایی تو زندگی پیدا کردن که اثر وضعی همان گناه است
یه درد دل بود که به قول حسین تو تهران که خیلی عادیه
یه نفر می گفت معمولا این روزا وقتی میری یه جایی مهمونی مخصوصا عروسی ها می بینی همه با هم یه جان و زن و مرد قاطی همن و معلوم نیس کی مال کیه و کی همسر کی. هر گوشه ای از مهمونی یکی با اون یک داره خوش و بش می کنه و بگو بخند و ... راحت باش.
لباس ها و آرایش ها هم که قربونش برم. بوی ادکلن های فرانسوی و صورتک های بزک کرده و نقاشی شده و ماسک هایی که مامانم اینا از سوئد اوردنو سواحل قناری هم که نقل مجلسه.
یه اتاق مخصوص...
اتفاقا یه اتاقم مخصوص..
اون یکی اتاقم...
صدای آهنگ های بندری هم اون قدر بلنده
بابا بی خیال چقدر گیر میدی. خسته و کوفته از زندگی و سختی های کار و اداره و مغازه و کار خونه و بچه داری و شوهر داری و همسرداری و سر و کله زدن با مشتری و ... هزار دردسر حالا اومدیم یه چند ساعت مهمونی اینجا هم ولمون نیمی کنی؟
بساط اس ام اس و نامه نگاری و شما ره تلفنو و ایمیل و آیدی و ... داغ داغ. همه خودمونین و هیشکی احساس تنهایی و غریبی نمی کنه. خالی خالی. بی خیال بی خیال. راحت و ریلکس. داماد هم که باید برقصه و عروس خانم و خواهر و مادرش و مادر شوهر نازنین و جاری و ... باید جلو داماد و پسر دایی و شوهر خاله و مهمون از فرنگ برجسته یه خودی نشون بدن.
یه چیز دیگه این وسط موند. می دونی چیه این جواهرو خاله اقدسم از هلند سفارش داده. فقط یه دونه اس که سفارشی برا من آوردتش. این پارچه می بینی؟ عمه ملوک از هند برام آورده. اتفاقا اونم تکه. این ...
بیا اون ور...
به به محسن جان کجایی بابا سر نمی زنی به ما. بدجور بی معرفت شدی. دیگه تریپ رفاقتو بی خیال شدی بابا ای ول... این کت و شلواره رو از جا خریدی؟ اینو میگی؟ اینو از کارائیب گرفتم. فروشنده می گفت فقط مال جنتلمناس.
مهمانی تمام شد.
نمی خوام از تاثیرات مهمونی تو زندگی های بعد مهمونی بگم. البته از اون نوعش که خودت حفظی. از یه تاثیر دیگه یم خوام حرف بزنم.
آقا رفتن مهمونی اندام های خوش قد و قامت و دلربا و چهره های آرایش شده و لباس های نیم متری و دست و پا و سی... ملاحظه فرمودن و سیراب کردن خودشونو. الان یه نگاه به خانمش می کنه می بینه لباس... اندام... سر و صورت... عطر و بو... قد و قامت... دست و پا.. ناز و عشوه... اه اه اه اه.
خانمم که اونجا آقایون هیکلی خوش قد و قامت و خوش رنگ و لعاب و فیکس و کت و شلوار و ... فیض بردن و کلی دلشون سوخته به خاطر انتخاب غلطشون الانم یه نظر بر هیکل بدریخت... پیژامه ... پیراهن کثیف... بوی عرق و... دهان... کفشهای... رنگ و روی...
چه خانواده ای؟
چی میشد اون جای زن من بود؟
ای خدا اگه اون شوهر من بود...
مرده شور...
الهی...
کم کم دل همو می زننو خصوصی ترین روابطشونم به یاد اون مهمونی و لیدی ها و جنتلمنای اونجا و مهمونی های مشابهو اینا می افته.
و در آرزوی پسوورد...
نوشته شده توسط : مهاجر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ