سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستان یار یاران دوست

صاحبد لان

سه شنبه 85 آبان 2 ساعت 2:3 عصر
دیدگاه‌های کارشناس مذهبی سریال صاحبدلانیعنی چی؟(به نقل از همشهری)
 
جوان - احسان ناظو بکایی:
وقتی زنگ زدیم تا قرار مصاحبه بگذاریم، آقای گلی گفت: «شما همان نشریه‌ای هستید که عکس پورسرخ و باران کوثری را کنار هم چاپ کرده‌اید؟»

حجت‌الاسلام گلی، روحانی جوان و خوش برخوردی است و به شوخی می‌گوید تلاش کردیم صاحبدلان را خوب در بیاوریم تا کسی، دیگر سراغ برازش نرود. من دارم تلاش می‌کنم ایشان را حذف کنم و همه چیز به دست من بیفتد!
او از بچگی دوست داشته بازیگر شود و وارد دنیای سینما بشود. حالا هم تقریبا به آن‌چه می‌خواسته رسیده. همة فیلم‌ها را با لباس روحانیت در سینما می‌بیند و تمام فیلم‌‌های روز جهان را دنبال می‌کند:

موقعی فیلم‌نامه صاحبدلان به دستم رسید که کامل بود و تلویزیون به آمادگی ساخت آن رسیده بود. اما به نظرم حضور مشاور مذهبی باید قبل‌تر باشد،‌ یعنی جایی که فکر، می‌خواهد به متن تبدیل شود.این‌طوری، مشاور مذهبی در فرایند فیلم‌نامه حاضر است. نوشتن فیلم‌نامه توسط طالب‌زاده، دو سال طول کشیده بود. دخل و خرج فیلم‌نامه برای امثال طالب‌زاده صرف نمی‌کند. آن هم فیلم‌نامه‌ای که معلوم نیست ساخته شود. اما ایشان به خاطر علاقة شخصی‌شان به مفاهیم قرآنی، پشت فیلم‌نامه ایستاده بود. این کار با اعتقادش گره خورده بود. برای همین، بیشتر از آن‌چه متداول است، برای صاحبدلان کار کرد. ملاحظاتی هم که انجام شد، ملاحظات شخصی مشاور مذهبی نبود. یکی ملاحظات پخش از رسانه بود و دیگری علاقة دوستان به نمایش درست مفاهیم.

من چیزی را اصلاح نکردم. باور کنید با این‌که کارِ مناسبتی، باید با سرعت ساخته شود، ولی ما ساعت‌ها سر دیالوگ‌ها بحث کردیم و جمع به نتیجه می‌رسید تا چیزی را اصلاح کند. چون به هر حال، این کار، قدم اول برای نمایش قصه‌های قرآنی است. صاحبدلان آغاز حرکت و معجزة اول ماست. ما هم یک ذره مراقبت کردیم و برخی ملاحظات را انجام دادیم تا بعدا صریح‌تر حرف بزنیم. در حقیقت باید صاحبدلانی ساخته شود تا زمینة طرح قصه‌های قرآنی در زندگی روزمره و نمایش آماده شود. پس اصلاح فیلم‌نامه، آماده‌سازی متن برای گام‌های بعدی است. ما نگاهمان حداکثری است. نخواستیم در طراحی ماجرا، منقبض شویم و نتوانیم حرفمان را بزنیم.

برای چی بگویم؟ سانسور می‌شودآفرین
یک نمونه از جسارت، سکانسی بود که جلیل به خلیل گفت: «همة آخرت، همه‌اش با همه سور و ساتش، چکی چند؟» این‌که دقیق می‌گویم، برای این‌که این فیلم‌نامه را 10 بار خوانده‌ام. وقتی داشت این دیالوگ گفته می‌شد، همه می‌دانستند این دیالوگ باید حذف شود. با نگاه به من می‌گفتند چرا باید بگوییم. من به کاسبی گفتم بگو. کاسبی می‌گفت برای چی بگویم وقتی در پخش درش می‌آورند. لطیفی هم می‌گفت بگو ولی در می‌آورند. اما ما می‌دانستیم داریم حرفی را می‌زنیم که در قصه‌اش همه چیزش معلوم است. بعدا این صحنه پخش شد و مؤثر هم بود، چون فرعونیت جلیل را نشان داد.در جایی دیگر که در آیات 46 و 47 سوره طه آمده است «ما رسولان پروردگار به سوی تو آمده‌ایم» دینا و خلیل خودشان را پیام‌رسان امروز می‌دانستند. من به تردید افتادم که نگوییم، ولی برازش گفت: این را هم بگویید.ما در این کار سعی کردیم جلوی خودسانسوری را بگیریم، حذف و کم کردن به چه قیمتی؟ الان همه از کار راضی هستند.

قرآن، جزو قصه است، تبلیغش نیستهیپنوتیزم شدم
ما برای ساختن اثر فاخر باید از عوامل مناسب استفاده کنیم. مهم‌ترین آن، متن خوب است. می‌شود متن خوبی را دست عوامل بد داد و چیز اثرگذاری دید، ولی برعکس‌اش نمی‌شود. متن خوب، نیم راه را رفته، متن صاحبدلان، شعار قرآنی شدن نمی‌دهد. قرآن در متن به عنوان راهنما و برای پیش بردن قصه است. قرآن، جزء قصه است، تبلیغ قرآن نیست. مهم است ما قرآن را تبلیغ کنیم یا با قرآن فیلم بسازیم. به تعبیر آقای‌جوادی‌آملی، بعضی‌ها سر سفرة قرآن می‌نشینند، بعضی غذایشان را سر سفرة قرآن می‌آورند، ما سر سفرة قرآن نشستیم.

نمایش قرآن اتفاق نیفتاده، تغذیه از قرآن اتفاق افتاده. بعضی‌ها می‌گویند ما صاحبدلان را می‌بینیم یاد قصه‌های قرآن می‌افتیم. سعی کردیم مردم متوجه شوند، ولی تلاش نکردیم. وقتی کسی صاحبدلان را می‌بیند، احساس می‌کند با موسی و فرعونی طرف است. ما هم دنبال همین هستیم. دنبال این هستیم که قصه‌های قرآنی باید در داستان متولد شود نه این‌که سزارینی در کار باشد. تولد قصه‌های قرآنی در زندگی امروز و قرآنی که برای زندگی امروز ماست. این هدف ماست.

صاحبدلان در استخر
دیشب طبق عادت جوانی رفته بودم ورزش شبانه. وقتی سریال شروع شد، آن‌‌هایی که پول داده بودند برای ورزش و استخر و سونا، جمع شدند برای دیدن سریال. مسؤول آن‌‌جا گفت: «این‌ها پول دادند، بیایند فیلم ببینند؟ خوب در خانه‌شان می‌دیدند.» جالب بود جوانی کنارم گفت چی شد؟ من را نمی‌شناخت که تا ته قصه را می‌دانم. گفتم محمود، دینا را کشت. حالت خیلی بدی به‌اش دست داد. مجبور شدم مقداری از قصه را لو بدهم و این‌که محمود او را در چاه می‌اندازد را گفتم. آن‌جا بود که آن جوان گفت مثل یوسف. آن‌جا فهمیدم تا حدودی توانسته‌ایم قرآن را بین مردم ببریم.

راستی ورود محمد آقا را تبریک میگوییم

                                                  ن.شته شده توسط  : مهاجر

 

راستی راستی منتظر مطالب آقا محمد هستیم ( غبار )

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    عکس یادگاری
    [عناوین آرشیوشده]


    v