سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستان یار یاران دوست

 

نکات کوچکی که میتواند حال شما را در شب قدر بگیرد :

 

 

یک جیزی که دیشب به ذهنم آمد این است که واقعا حال پیدا کردن و لذت بردن از شب قدر یا کلا هر مراسمی که به آنجا قدم میگذاری برای اینکه حالی پیدا کنی و خلاصه اینکه جنبه ی روحی داشه باشد ، این حال ، باید روزی ات شده باشد و این روزی است ، مثل روزی مادی ،  و به زور نمیشود با انجام یک سری کارها و اعمال فکر کرد که حتما حال پیدا میکنی نه اینجور نیست .

حتما برای شما هم پیش آمده ، گاه میشود خسته و کوفته میروی توی یک مجلسی که به نظر خودت میاید مداحهای خیلی با حالی هم ندارد و آنقدر هم  خسته ای و خوابت میآید که  به خودت میگئیی اگر من فقط بیدار هم  بمانم تا آخر مجلس خیلی هنر کرده ام  دیگر توجه و حضور قلب ، پیش کش .... اما در بین مجلس میبینی  عجب !   مجلس چنان مجلسی شد که تا حالا اینقدر بهت حال نداده بود    و برعکسش هم صادق است گاهی خود را از چند روز پیش آماده میکنی ولی آخر میبینی هیچی به هیچی همانی هستی که بودی تازه اعصابت هم خورد شده که چرا همه چیز طبق برنامه پیش نرفت ....   خواب بگذریم خیلی از اصل مطلب دور شدیم .

 

 

یک چیزی را قبلش خودم بگم :

ببین این نکاتی که میگم بستگی به ظرفبت افراد دارد .

یعنی اگر کسی ظرفیت خود را کمی زیاد کرده باشد نه این نکات نه بزرگتر از اینها روی او واقعا هیچ تاثیری ندارد اما این نکات را ازدوجهت میخواهم بیان کنم : یکی اینکه میگوید :

                                                عیب های کوچک را ‍‍‍‌‍‍ تشخیص بده و سپس نادیده بگیر

تشخیص این عیبها باعث میشود اگر زمانی خود ، مسئول تشکیل چنین جلساتی شدید با رفع این عیبها کاری کنید که مجلس به همه افراد اعم از با ظرفیت و بی ظرفیت ( مثل من ) بیشتر بچسبد .

دوم اینکه با تشخیص این نکات (از لحاظ شخصی و درونی )  تازه میفهمیم ( یا میفهمم ) واقعا چه نکات پیش پا افتاده ای میتواند تو را و حواس تو را از از شب پر فضیلتی مثل شب قدر پرت کند و این لزوم خود سازی و کار کردن روی خود را برای افزایش ظرفیت روحی ، برای خود من  گوشزد میکند .

 

لحن این نوشته نیمه جدی است برای اینکه خیلی هم خسته نشید :

 

 

حالا میخواهم یک سری نکات پیش بینی نشده ای رابگم که میتواند حالت را در شب قدر بگیرد و آن را به آشپز خانه ، اتاق خواب ، اتاق پذیرایی  یا ....    تبدیل کند :

1) میری توی مسجد میبینی اصلا جا نیست  ،    با نگرانی چشم میچرخوانی میبینی یک گوشه از مسجد به اندازه ی یکی دو نفر جا هست تو هم چنان ذوقی میکنی از این کشف جدید خود که کریستفکلمب از کشف آمریکا نکرد و از حول اینکه کسی آنجا را نگیرد چشم از آنجا بر نمیداری و یک کله بدون اینکه نگاه کنی به زیر پایت که این کسانی که داری لگد میکنی انسان هستند یا موجودات دیگری ؟   ، بچه است یا بزرگ؟  ، پیر مرد است یا کودک ، در حالی که چشم از آن یک وجب جا بر نمیداری ،  مصمم و با  اراده به سوی آنجا حرکت میکنی و وقتی به آن جای خالی رسیدی چنان خود را محکم به زمین میکوبی و پت و پهن هم  مینشینی  که هیچ احدالناسی فکر اینکه ممکن است در بغل دست تو جایی برای نشستن باشد از ذهنش بپرد . تا نکند خدای نکرده جای تو تنگتر  شود آخر خودت کشفش کرده ای دیگر   و برایش زحمت کشیده ای دیگر  ،  خواب حقت است . البته با تعجب میبینی کسی هم نمیاید که بخواهد کنار تو بنشبند و از این بابت تو خدا را شکر میکنی . و این میگذرد تا موقع نماز میرسد و وقتی   قد قامت الصلوه را میگویند تازه میفهمی چه کلاه بزرگی سرت رفته و اوضاع از چه قرار است :

                              تو درست  نشسته ای جلوی اکو چنگ پایه دار مسجد

همانها که یکی دومتری پایه دارند و اکو را میگذارند روی آن ،  و اکو درست پشت سر مبارک قرار دارد و در این هنگام است که  کوچکترین صدای مکبر چنان در سر مبارک میپیچد و باز هم میپیچد که   هر ذکر  بجای اینکه تو را بالا ببرد چونان پتکی بر سرت فرود میآید تا توباشی دیگر اینقدر دیر نیایی مسجد . یا اگر دیر آمدی مردم را لگد مال ( یا به عبارتی لقه سا ) نکنی ، یا اگر لقه سا کردی به یک بنده خدایی دیگر هم کنارت جا بدهی .

این درس اول شب قدر ، خوب بود ؟ ( مردم میروند مسجد شب قدر مقدرات یک ساله خود را رقم میزنند ، ما هم این چیزها را میبینیم  ، معنویت را میبینی؟ )

اما یک راه حلی را هم ارائه بدهیم که نگویید شما فقط عیبها را مطرح میکنید و عیب دیدن که هنر نیست راه حل ارائه بدهید و از اینجور حرفها  ( که درست هم هستند  )

راه حل این است که بابا جان این اکوها را روی دیوار نصب کنید آنهم در ارتفاع بالا ، مگر نه این است  که مسجد همیشه به سیستم صوتی احتیاج دارد ؟

البته  در مسجد ما که علاقه ی شدیدی به قنداقه کردن بلندگو ها ( یا به قول بعضی ها به کفن پوش کردن بلندگوها و یا به روایتی دیگر به مومیایی کردن این بلند گوها ) وجود دارد جایی برای این پیشنهاد نیست بنابراین راه حل خود را پس گرفته  و همان صدای بلند گو  را در پس گوشهای خود تحمل میکنیم . (مسئله سیاسی شد  نه ؟ پس بهتر است بگذریم که عاقل به یک اشاره )

 

 

2) نکته ی دیگری که من همیشه از آن رنج میبرم  و هیچ وقت هم اصلاح نمیشود مسئله ی فاصله ی صفهای جماعت است فاصله ی بین افراد یک صف را نمیگویم    ها  !  فاصله ی بین دو صف پشت سر هم را میگویم .

تا جایی که من دقت کرده ام هرچقدر هم میخواهد مسجد بزرک باشد یا خلوت باشد و هیچ کس توی مسجد نباشد ، اصلا به این چیزها بستگی ندارد ، آنقدر فاصله ی صفها را تنگ و ترش تنظیم میکنند ( یا میکنیم ) که موقع سجده رفتن آدم آرزو میکند    ای کاش اصلا نماز سجده نمیداشت یا اینکه به خودش میگوید ای کاش من هم یکی از این جانبازها بودم که روی ویلچر نمازمیخوانند و برای سجده مهرشان را روی همان ویلچر میگذارند .

در اینجور موقعیتها که صفهای جماعت بسیار نزدیک به هم تنظیم میشود چند اتفاق وحشتناک و دلخراش ممکن است  برای شما پیش آید :   اولین و دلخراش ترین آن   این است که نفر جلویی جوراب بسیاااااااااااااار بدبویی به پا کرده باشد که در این مواقع از شکستن کمر شیطان منصرف شده( چرا که میگویند سجده کمر شیطان را میشکند )  و آرزو میکنی که ای کاش زودتر امام جماعت سجده را تمام کند .

دومین اتفاقی که ممکن است برایت پیش بیاید این است که بخواهی فقط کمی دیر تر از سجده بلند شوی  - فقط کمی - که در این صورت است که ناگهان سنگینی هفتاد هشتاد کیلو وزن را روی سرت درک میکنی و معنای دقیق قانون فشار را که میگوید  فشار با سطح مقطع جسم نسبت عکس دارد را  با تمام وجود درک میکنی چرا که سطح مقطع جسم ما که همان مهر باشد بسیار کوچک و از آن طرف نیروی وارده  ، بسیار ( ماشا الله بزرگ )  است . اگر خیلی خوش شانس باشی که شست پای نفر جلویی توی چشمت نرفته باشد یک درس مهم دیگرهم گرفته ای و آن اینکه  تازه میفهمی که نماز جماعت  یعنی نماز جماعت نه  نماز فرادی و باید با جماعت حرکت  کنی چه معنی میدهد که تو بخواهی ذکری را اضافه بگویی ؟  و یا دیر به نماز رسیده باشی ؟ این آشیخ بازی ها بماند برای وقتی توی خانه داری نماز میخوانی  . حرف زیادی هم  موقوف .

این هم درس دوم شب قدر

اما پیشنهاد : بابا نمیخواهد وایسیم تا قالی های آنچنانی از نمیدانم کاشان کجا بیاورند که نقش سجاده دارد و جای هر کس و مرز هر کس در آن معلوم است ( یکی از مشکلاتی هم  که خود  ما داریم این است که منتظریم برای رفع هر مشکل ، ایده آل ترین ابزار دستمان باشد ) همین از این پارچه ها هم که سراسری میاندازند برای سجاده ها توی مسجد خیلی خوب است این پارچه ها هم باعث منظم شدن صفوف مسجد میشود ( مگر نمیگویید مردم منظم نمی ایستند توی صف خواب این راه حل خوبی است دیگر  ) هم باعث میشود اینجوری شست یکی نرود توی چشم یکی دیگه .

 

3) اما بعد از پشت سر گذاردن تمام این مشکلات بالاخره میخواهی کمی به خیال خودت  حال   پیدا کنی ، مثلا نشسته ای و میخواهی به سخنرانی گوش دهی یا نشسته ای و میخواهی قرآن بخوانی و علی رغم تمام سرو صدا ها تمرکز میکنی و کمی دقت میکنی ببینی که چه داری میخوانی ( حالا مثلا قرآن یا سر نماز ) و واقعا هم حال خوشی بهت دست میدهد  اما :

در همین هنگام است که احساس میکنی یک طرف بدنت به قول ما لمس شده است ( یعنی هیچ چیز را احساس نمیکند )

با خود میگویی پروردگارا  این دیگر چه بود نکند این عذابهایی است که در قرآن توصیفش را کرده بودی ؟  که برسرمن الان فرود آوردی؟ بعد از چند ثانیه متوجه میشوی نه این عذاب الهی نبود ،  این بچه ای ( و یا بزرگی ) است  که با سرعت تمام از بین صفها رد میشود و نمیدانم به کجا میخواهد برسد که اینقدر با قدرت  راه خود را ادامه میدهد ؟  و به موانع سر راه که همان انسانهای مظلوم زیر دست وپا باشد اصلا اهمیتی نمیدهد .

و آن عذاب الهی هم برخورد شدید زانوی آن فرشته ی عذاب به کتف یا سر یا قسمتهای دیگر بدن جنابعالی است . و تازه یادت میآید که آها  راستی من قبلش کلی تلاش کرده بودم و  مثلا  حال   پیدا کرده بودم  . سپس خود را سر زنش میکنی و میگویی بابا انگار چی شده است حالا تو هم  ؟ خوب بچه است دیگر . این دویدن ها و ورجه وورجه کردنها هم برای جذب اینها لازم است دیگر .و باز به خودت میگویی ظرفیت داشته باش آدم که نباید در این شب عزیز با این حرکات جزئی حواسش پرت شود .....   و همینجوری داری اوضاع و احوال خود را به حالت عادی برمیگردانی و با خود از این فکرها میکنی که ..... فرود آمدن فرشته ی عذاب دیگری را در سمت دیگر بدنت که تا حالا سالم مانده بود را با تک تک سلولهایت احساس میکنی ولی دوباره میخواهی خود را تسلا دهی که ....

 این ماجرا همچنان ادامه دارد .....

   در این هنگام است که کاسه ی صبرت لبریز میشود و  بی خیال حال و مال و آشپزخانه و پذیرایی میشوی و میگویی ای کاش مینشستیم  توی خانه و یکی دو صفحه قرآن میخواندیم و بعد هم میخوابیدیم و این قدر عذاب نمیکشیدیم د راین شب قدریه

 

اما پیشنهاد من : من میگویم نه میشود این بچه ها را بیرون کرد و یا راه نداد توی مسجد و نه این اوضاع به این شکلی اش درست است . به نظر من قسمتی از مسجد را به طور خاص به این بچه ها اختصاص دهیم . این کار یک مزیت دارد و یک عیب دارد عیبش این است که دیگر دستشان دست هم را میگیرد و دیگر بیا و اینها را جمع کن ولی اگر یکی دو تا بزرگ  بالای سرشان باشد میتواند آنها را ساکت کند اما در عوضش دیگر بقیه ملت یک نفس راحتی میکشند و به کارشان میرسند .

 

 

 

دیگر خیلی طولانی شد ببخشید ، نکات دیگری هم داشتم که به علت طولانی شدن متن و احتمال اینکه خسته شده باشید صرفنظر میکنم  . باز هم میگویم اینها برای آدمهای بی ظرفیتی مثل من است که مشکل آفرین است و گرنه انسانهای خود ساخته ای مثل شما من میدانم که اصلا این چیزها را نمیبینند که بخواهد اذیتشان کند ( برای من هم دعا کنید ) اما در عین حال این مسئله مانع از آن نمیشود که نخواهیم برای این مشکلات کاری بکنیم . خیلی دوستتان دارم بچه ها .

 

 

                         التماس دعا ،   نه فقط از روی تعارف ، واقعا  

                

                           نوشته شده توسط : غبار    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                                                                                       



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : دوستان یار | نظرات دیگران [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    عکس یادگاری
    [عناوین آرشیوشده]


    v