حفاظت از حريم دل
هم نور و نسيم، از رخنهها و روزنهها عبور مىكند، هم غبار و گرد و خاك!
كسى كه در انديشه پاك نگهداشتن دل خويش از وسوسههاى شيطانو هواى نفس و آلايشهاى دنيا زدگى و خدا فراموشى است، بايد رخنههاى ورود اين آلودگىها را به قلب خود ببندد.
سيلاب، از كمترين شكاف، نفوذ مىكند و خانهاى را ويران مىسازد.
بارانى كه بر سقف خانهاى مىبارد، وجود كمترين شكاف و ترك درپشتبام، موجب چكه كردن آب و گاهى فرو ريختن سقف مىشود.
بايد دل را نسبتبه ورود «هوس»، عايقبندى كرد.
در بستن منافذ و شكافها و رخنههايى كه از آنها انگيزههاى گناه بهخانه دل راه مىيابد، هرچه دقت و محكم كارى شود، خوب است.
مال دوستى، جاهطلبى، شكمبارگى، حرص و طمع، هر كدام مىتواند مثل رخنهاى، «غبار حرام» و «دود گناه» را به درون زندگيها وارد كند.شهوت سيرىناپذير، رخنهگاه ابليس در «حريم قلب» و آشيانه ساختن و ماوا گرفتن در آن است.
كسى كه نتواند «تمنيات» خود را كنترل كند و بر خواستههاى دل مهاربزند، در برابر هجوم سيلاب، مصون نيست.
كسى مىتواند در مقابل «هجوم فرهنگى» مقاومت كند كه به سددفاعى «تزكيه نفس» مجهز باشد.
خود سازى، از اين رهگذر بر هر جوان ضرورى است. هر چند به محدودسازى خويش مىانجامد، ولى «مصونيت»، ثمره آن است، ميوهاى شيرينو سعادت آفرين.
فيض كاشانى كه از كارشناسان روح و جان آدمى است و «نفسشناس» چيره دستى است، مىگويد:
درگيرى بين سپاه فرشتگان و شياطين و كشمكشى كه در ميان اين دودر ميدان قلب بر پاست، تا وقتى است كه قلب، دريچه خود را به روىيكى از اين دو نيرو بگشايد...
اگر قلب را همچون قلعهاى بدانى، شيطان هم دشمنى است كه براىورود به آن مىكوشد. فرشتگان نگهبان اين قلعهاند. اما... وقتى با «جنودابليس» همكارى و همراهى كنى و دل را براى ورودشان مهيا سازى، ديگرفرشتگان نگهبان آن نخواند بود، چرا كه تو و دشمن با هم ساختهايد و كاردل را ساختهايد!...
علاء بن زياد گفته است: «قلب، مثل خانهاى است كه دزدى از آنمىگذرد. اگر چيزى باشد بر مىدارد، وگرنه مىرود. قلب خالى از هواى همهرگز مورد نفوذ و دستبرد شيطان قرار نمىگيرد...
و نوري ميايد.........ظهورش را به انتظار مي نشينيم
مرغ دل دير زماني ست که در هوس روي نگار اين سوي وآن سوي مي پرد و پروانه وار شمع
خيالش را طوف مي کند , به خون وضو ساخته و با شراره هجران احرام بسته است .
موج در موج تاريکي فراقش را با برق وصال مي شکافد و بغض گلوگير شوق را به فرياد
شورآفرين مي درد.
اي عزيز:
سرشک ديده پشت در پشت کرده عزم ويراني دارد و طوفان عشق بر خرمن هستي ام ميتازد
جانا :
ترحم کن برين قلب و برين دل...
زچشم عاشقان پرهيز منما ...
حال که ديده ام را تماشاي سرو سهايت ناممکن و کلام زيبايت را نتوان شنود ...
طلعتت را بر صفحه دل به تصوير مي کشم و با آن مي گويم و مي نالم و مي سرايم ...
باشد که هاتفي جواب آرد ...
دوستاي خوبم همتون التماس دعا دارم از
غريب آشنا