• وبلاگ : دوستان يار ياران دوست
  • يادداشت : مهاجر نويس
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + هميشه مي خوانمت 

    حفاظت از حريم دل

    هم نور و نسيم، از رخنه‏ها و روزنه‏ها عبور مى‏كند، هم غبار و گرد و خاك!

    كسى كه در انديشه پاك نگهداشتن دل خويش از وسوسه‏هاى شيطان‏و هواى نفس و آلايشهاى دنيا زدگى و خدا فراموشى است، بايد رخنه‏هاى‏ ورود اين آلودگى‏ها را به قلب خود ببندد.

    سيلاب، از كمترين شكاف، نفوذ مى‏كند و خانه‏اى را ويران مى‏سازد.

    بارانى كه بر سقف خانه‏اى مى‏بارد، وجود كمترين شكاف و ترك درپشت‏بام، موجب چكه كردن آب و گاهى فرو ريختن سقف مى‏شود.

    بايد دل را نسبت‏به ورود «هوس‏»، عايق‏بندى كرد.

    در بستن منافذ و شكافها و رخنه‏هايى كه از آنها انگيزه‏هاى گناه به‏خانه دل راه مى‏يابد، هرچه دقت و محكم كارى شود، خوب است.

    مال دوستى، جاه‏طلبى، شكمبارگى، حرص و طمع، هر كدام مى‏تواند مثل رخنه‏اى، «غبار حرام‏» و «دود گناه‏» را به درون زندگيها وارد كند.شهوت سيرى‏ناپذير، رخنه‏گاه ابليس در «حريم قلب‏» و آشيانه ساختن و ماوا گرفتن در آن است.

    كسى كه نتواند «تمنيات‏» خود را كنترل كند و بر خواسته‏هاى دل مهاربزند، در برابر هجوم سيلاب، مصون نيست.

    كسى مى‏تواند در مقابل «هجوم فرهنگى‏» مقاومت كند كه به سددفاعى «تزكيه نفس‏» مجهز باشد.

    خود سازى، از اين رهگذر بر هر جوان ضرورى است. هر چند به محدودسازى خويش مى‏انجامد، ولى «مصونيت‏»، ثمره آن است، ميوه‏اى شيرين‏و سعادت آفرين.

    فيض كاشانى كه از كارشناسان روح و جان آدمى است و «نفس‏شناس‏» چيره دستى است، مى‏گويد:

    درگيرى بين سپاه فرشتگان و شياطين و كشمكشى كه در ميان اين دودر ميدان قلب بر پاست، تا وقتى است كه قلب، دريچه خود را به روى‏يكى از اين دو نيرو بگشايد...

    اگر قلب را همچون قلعه‏اى بدانى، شيطان هم دشمنى است كه براى‏ورود به آن مى‏كوشد. فرشتگان نگهبان اين قلعه‏اند. اما... وقتى با «جنودابليس‏» همكارى و همراهى كنى و دل را براى ورودشان مهيا سازى، ديگرفرشتگان نگهبان آن نخواند بود، چرا كه تو و دشمن با هم ساخته‏ايد و كاردل را ساخته‏ايد!...

    علاء بن زياد گفته است: «قلب، مثل خانه‏اى است كه دزدى از آن‏مى‏گذرد. اگر چيزى باشد بر مى‏دارد، وگرنه مى‏رود. قلب خالى از هواى هم‏هرگز مورد نفوذ و دستبرد شيطان قرار نمى‏گيرد...

    و نوري ميايد.........ظهورش را به انتظار مي نشينيم

    مرغ دل دير زماني ست که در هوس روي نگار اين سوي وآن سوي مي پرد و پروانه وار شمع

    خيالش را طوف مي کند , به خون وضو ساخته و با شراره هجران احرام بسته است .

    موج در موج تاريکي فراقش را با برق وصال مي شکافد و بغض گلوگير شوق را به فرياد

    شورآفرين مي درد.

    اي عزيز:

    سرشک ديده پشت در پشت کرده عزم ويراني دارد و طوفان عشق بر خرمن هستي ام ميتازد

    جانا :

    ترحم کن برين قلب و برين دل...

    زچشم عاشقان پرهيز منما ...

    حال که ديده ام را تماشاي سرو سهايت ناممکن و کلام زيبايت را نتوان شنود ...

    طلعتت را بر صفحه دل به تصوير مي کشم و با آن مي گويم و مي نالم و مي سرايم ...

    باشد که هاتفي جواب آرد ...

    دوستاي خوبم همتون التماس دعا دارم از

    غريب آشنا

    + هميشه مي خوانمت 

    هميشه مي خوانمت...

    اکنون باغ بهارزده ، باغ جان گرفته از نفسهاي مسيحايي بهار دلها ذي الحجه پربرکت خدا، آسمان را مي نگرد که گاه به رگباري کوتاه از ابرهاي رحمتي که به دست نسيم از راه مي رسند ، اشک در آيينه چشمانش جوانه مي زند.

    اکنون بهار حيات آخرين ذي الحجه ، آخرين نوازش ها را بر سر باغ مي کشد. آخرين نفسهاي مسيحايي را در او مي دمد. ديري نخواهد پاييد که وقت خداحافظي فرا رسد، شايد هم اکنون فرارسيده است و همين بغضي بر گلوي باغ مي نشاند، دل آسمان مي گيرد و باران اشک مي بارد و از گوشه چشم برگها و شاخه ها جاري مي شود. ياد اعجاز سبز بهار ماه خدا ، دل باغ را به وجد مي آورد ، جهان نشاط مي گيرد ، آسمان به قرار مي رسد و خورشيد گيسوان طلايي اش را بر شانه هاي باغ مي افشاند. اينک صداي رودخانه که با دهاني کف آلود به مستي آواز سر داده و سرودخوانان مي گذرد ، در فضا طنين انداز است.

    بار خدايا سجاده سبز نيازم را ميگشايم و باز هم مي خوانمت:

    دستهاي نيازمند مرا مي بيني اي هميشه بي نياز

    عاجزانه هاي مرا ميشنوي اي هميشه سميع

    و باز هم مي خوانمت...

    تو را با هزار و يک نامت ميخوانم چرا که مرا آفريدي تا تو را به اسما اعظمت بخوانم...

    دعوتم نمودي با همه بي لياقتيم...

    که بخوانمت...

    مرا به ميهمانيت خواندي تا فطرتم را بيابم...تا خود خود خودم را پيدا کنم...تا از آب زلال زمزم ذره اي روح خسته و جسمي که گرفتار روزمرگيها و وابستگيهاي اين دنيا شده را قدري جلا دهم..

    ميخواهم فطرتم را در آن اعماق بيابم و با فطرت نخستينم، با آينه اي که در برابر خوبي ها و پاکي ها و خودت داشتم به نماز قربان تو بيايم....

    خداحافظ اي ماه زلال باراني ، اي ماه نسيم هاي بهشتي ، خداحافظ اي ماه کوزه هاي کوثري ، اي ماه زمزمه هاي حيدري ، خداحافظ اي ماه طلوع ، اشراق ، نور و رهايي ! تو امروز مي روي اما بدان دل به فطرت رسيده من ، تا حضور دوباره تو اشتياق سبزش را به ذکر و تسبيح به شکوفه خواهد نشاند...

    کمکم ميکني اي پروردگار من؟؟؟؟

    غريب آشنا

    + مسافر 

    سلام بر همگي

    اخبار رو خوندم فقط مي تونم بگم : عجب!!!!!!!!!!!!!!1

    از سعيد چه خبر؟ ماجرا شيريني ؟؟

    + مهاجر 

    يك ك سلمان جان سلام و تشكر

    دو : معلومه كه اگه يه مدت به نظرات اهميت ندهيد اينطور بايد در همشان كنيد

    سه : الله اكبر (3 بار) ... جنگ جنگ تا پيروزي

    چهار : شيريني را از آقا سعيد بگيريد من خودم منتظرم نظرات بچه ها بياد رو وبلاگ بعد ما حرف بزنيم

    پنج : كلي نادم و ناراحتم از حرفهاي تندم در جلسه گزارشي برا مسافر و احسان و بقيه بنويسيد

    شش : كلي ديدگاهم نسبت به بعضي از اعضاي هيئت امنا عوض شد حيف كه مديون شدم كه چيزي نگم