بعد از خوندن شعر پايين اين مطلب مناسبه
بنام خداي مهربان
چنين نقل کرده اند که در زمانهاي قديم مردي با حضرت عزرائيل دوست و رفيق شد
و چون در خيلي جاها رابطه بر ضابطه مقدم است
بين اين دو دوست قرار بر اين شد که جناب عزرائيل قبل از اينکه براي قبض روح دوستش بيايد سه بار پيام و اخطار بفرستد تا اين مرد با آگاهي کامل و آمادگي از اين دنيا برود
بعد از سالها رفاقت جناب عزرائيل آمد و گفت دوست گرامي اين بار براي قبض روح آمده ام و ديگه به آخر خط رسيدي
آن مرد شاکي شد و گفت: اي رفيق بي معرفت مگر قرار نبود قبل از اين که جون منو بگيري سه بار پيغام بفرستي؟
عزرائيل گفت: فرستادم سه بار و بيشتر هم فرستادم مگر خبر دار نشدي؟