حجتالاسلام گلي، روحاني جوان و خوش برخوردي است و به شوخي ميگويد تلاش كرديم صاحبدلان را خوب در بياوريم تا كسي، ديگر سراغ برازش نرود. من دارم تلاش ميكنم ايشان را حذف كنم و همه چيز به دست من بيفتد!
او از بچگي دوست داشته بازيگر شود و وارد دنياي سينما بشود. حالا هم تقريبا به آنچه ميخواسته رسيده. همة فيلمها را با لباس روحانيت در سينما ميبيند و تمام فيلمهاي روز جهان را دنبال ميكند:
موقعي فيلمنامه صاحبدلان به دستم رسيد كه كامل بود و تلويزيون به آمادگي ساخت آن رسيده بود. اما به نظرم حضور مشاور مذهبي بايد قبلتر باشد، يعني جايي كه فكر، ميخواهد به متن تبديل شود.اينطوري، مشاور مذهبي در فرايند فيلمنامه حاضر است. نوشتن فيلمنامه توسط طالبزاده، دو سال طول كشيده بود. دخل و خرج فيلمنامه براي امثال طالبزاده صرف نميكند. آن هم فيلمنامهاي كه معلوم نيست ساخته شود. اما ايشان به خاطر علاقة شخصيشان به مفاهيم قرآني، پشت فيلمنامه ايستاده بود. اين كار با اعتقادش گره خورده بود. براي همين، بيشتر از آنچه متداول است، براي صاحبدلان كار كرد. ملاحظاتي هم كه انجام شد، ملاحظات شخصي مشاور مذهبي نبود. يكي ملاحظات پخش از رسانه بود و ديگري علاقة دوستان به نمايش درست مفاهيم.
من چيزي را اصلاح نكردم. باور كنيد با اينكه كارِ مناسبتي، بايد با سرعت ساخته شود، ولي ما ساعتها سر ديالوگها بحث كرديم و جمع به نتيجه ميرسيد تا چيزي را اصلاح كند. چون به هر حال، اين كار، قدم اول براي نمايش قصههاي قرآني است. صاحبدلان آغاز حركت و معجزة اول ماست. ما هم يك ذره مراقبت كرديم و برخي ملاحظات را انجام داديم تا بعدا صريحتر حرف بزنيم. در حقيقت بايد صاحبدلاني ساخته شود تا زمينة طرح قصههاي قرآني در زندگي روزمره و نمايش آماده شود. پس اصلاح فيلمنامه، آمادهسازي متن براي گامهاي بعدي است. ما نگاهمان حداكثري است. نخواستيم در طراحي ماجرا، منقبض شويم و نتوانيم حرفمان را بزنيم.
يك نمونه از جسارت، سكانسي بود كه جليل به خليل گفت: «همة آخرت، همهاش با همه سور و ساتش، چكي چند؟» اينكه دقيق ميگويم، براي اينكه اين فيلمنامه را 10 بار خواندهام. وقتي داشت اين ديالوگ گفته ميشد، همه ميدانستند اين ديالوگ بايد حذف شود. با نگاه به من ميگفتند چرا بايد بگوييم. من به كاسبي گفتم بگو. كاسبي ميگفت براي چي بگويم وقتي در پخش درش ميآورند. لطيفي هم ميگفت بگو ولي در ميآورند. اما ما ميدانستيم داريم حرفي را ميزنيم كه در قصهاش همه چيزش معلوم است. بعدا اين صحنه پخش شد و مؤثر هم بود، چون فرعونيت جليل را نشان داد.در جايي ديگر كه در آيات 46 و 47 سوره طه آمده است «ما رسولان پروردگار به سوي تو آمدهايم» دينا و خليل خودشان را پيامرسان امروز ميدانستند. من به ترديد افتادم كه نگوييم، ولي برازش گفت: اين را هم بگوييد.ما در اين كار سعي كرديم جلوي خودسانسوري را بگيريم، حذف و كم كردن به چه قيمتي؟ الان همه از كار راضي هستند.
قرآن، جزو قصه است، تبليغش نيست
ما براي ساختن اثر فاخر بايد از عوامل مناسب استفاده كنيم. مهمترين آن، متن خوب است. ميشود متن خوبي را دست عوامل بد داد و چيز اثرگذاري ديد، ولي برعكساش نميشود. متن خوب، نيم راه را رفته، متن صاحبدلان، شعار قرآني شدن نميدهد. قرآن در متن به عنوان راهنما و براي پيش بردن قصه است. قرآن، جزء قصه است، تبليغ قرآن نيست. مهم است ما قرآن را تبليغ كنيم يا با قرآن فيلم بسازيم. به تعبير آقايجواديآملي، بعضيها سر سفرة قرآن مينشينند، بعضي غذايشان را سر سفرة قرآن ميآورند، ما سر سفرة قرآن نشستيم.
نمايش قرآن اتفاق نيفتاده، تغذيه از قرآن اتفاق افتاده. بعضيها ميگويند ما صاحبدلان را ميبينيم ياد قصههاي قرآن ميافتيم. سعي كرديم مردم متوجه شوند، ولي تلاش نكرديم. وقتي كسي صاحبدلان را ميبيند، احساس ميكند با موسي و فرعوني طرف است. ما هم دنبال همين هستيم. دنبال اين هستيم كه قصههاي قرآني بايد در داستان متولد شود نه اينكه سزاريني در كار باشد. تولد قصههاي قرآني در زندگي امروز و قرآني كه براي زندگي امروز ماست. اين هدف ماست.
صاحبدلان در استخر
ديشب طبق عادت جواني رفته بودم ورزش شبانه. وقتي سريال شروع شد، آنهايي كه پول داده بودند براي ورزش و استخر و سونا، جمع شدند براي ديدن سريال. مسؤول آنجا گفت: «اينها پول دادند، بيايند فيلم ببينند؟ خوب در خانهشان ميديدند.» جالب بود جواني كنارم گفت چي شد؟ من را نميشناخت كه تا ته قصه را ميدانم. گفتم محمود، دينا را كشت. حالت خيلي بدي بهاش دست داد. مجبور شدم مقداري از قصه را لو بدهم و اينكه محمود او را در چاه مياندازد را گفتم. آنجا بود كه آن جوان گفت مثل يوسف. آنجا فهميدم تا حدودي توانستهايم قرآن را بين مردم ببريم.
راستي ورود محمد آقا را تبريك ميگوييم