• وبلاگ : دوستان يار ياران دوست
  • يادداشت : به مناسبت عيد فطر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهاجر 

    سلمان جان بخون و استفاده كن از :

    خاطرات حاج اقا 8 ( دختران دانشگاه بايد اسلحه حمل نمايند)

    حاج اقا داودي

    ساعت حدود 5 عصر بود و من مشغول نوشتن يك طرح براي باشگاه پژوهشي در كميته ي فرهنگي بودم كاملا تمركز گرفته بودم كه ناگهان يك دختر خانمي مانتويي با ظاهري بسيار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام كرد!


    جواب سلامش كه دادم بدون مقدمه گفت :


    (( حاج اقا ببخشيد مي توانم به شما اعتماد كنم؟ بچه مي گويند راز كسي را فاش نمي كنيد ! ))


    من هم بگونه اي كه خيالش را راحت كنم محكم گفتم :


    (( هرچه دوست داري بگو مطمئن باش من در موضع مشورت به هيچ كس خيانت نمي كنم.))


    همين كه خيالش راحت شد چند لحظه اي سكوت كرد و بعد با احتياط گفت :


    ((حاج اقا من يك سؤال شرعي دارم آيا دختران مي توانند براي امنيت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟))


    شما بودي چي مي گفتي؟


    من كه از تعجب نمي دانستم چه بگويم تمركز گرفتم و با تامل گفتم :


    (( منظورت را واضح تر بگو ))


    آن دختر خانم كه يك ديگر جرات حرف زدن پيدا كرد بود گفت:


    ((حاج اقا راستش را بخواهيد من هر روز يك اسلحه رزمي امثال چاقو و ... با خودم دارم ولي مي خواهم يك كلت كمري تهيه كنم!))


    توي اين دانشگاه ما چيزهايي آدم مي بيند كه در هيچ جاي دنيا نمونه ندارد!


    گفتم :(( آخه چرا؟))


    گفت :


    ((حاج اقا من بعضي وقتها كه تا ساعت 9 يا 10 شب كلاس دارم وقتي به منزل برگردم نزديك ساعت 11 شب مي شود براي همين وقتي از دانشگاه به طرف خانه مي روم در پياده رو كه پسرها اذيت مي كنند و متلك مي گويند وقتي منتظر تاكسي مي شوم ماشين ها مدل بالابوق مي زنند و اذيت مي كنند ! حاج اقا بخدا شايد وضع ظاهريم به نظر شما بدباشد ولي من اهل خلاف و رابطه هاي نامشروع نيستم من فقط دلم مي خواهد خوش تيپ باشم !))


    من هم بدون مكث گفتم :


    (( خوب از نظر دين هيچ طوري نيست شما اسلحه دفاعي داشته باشيد اصلا همه دختران براي دفاع از خود بايد نوعي اسلحه حمل نمايند ولي نه هر سلاحي يك نوع سلاح است كه خيلي هم قدرت تخريب و دفاعي بالايي دارد))


    بنده ي خدا كه منتظر موضع مخالف من بود با اين حرفهاي من داشت شاخ در مي اورد براي همين خيلي زود گفت :(( چي ؟ چه ؟ چه اسلحه ايي مجاز است ؟ اسمش چيه ؟))


    من كه ديدم بدجوري عجله دارد گفتم :


    (( اگر بگويم قول مي دهي يك هفته استفاده كني اگر جواب نداد ديگر استفاده نكني))


    بنده خدا خيلي جو زده شده بود گفت:


    (( قول مي دهم قول مي دهم وقول مردونه ! ))


    گفتم :


    (( اسم آن سلاح بي خطر و بسيار كار آمد چادر است! شما يك هفته استفاده كنيد ببينيد اگر كسي مزاحم شما شد ديگر هيچ وقت به طرفش نرويد!))


    با تعجب مثل كسي كه ناگهان همه انرژي او كاهش پيدا كرده باشد گفت:


    ((چادر! اخه چادر ...))


    گفتم :


    (( ديگه اخه ندارد يك هفته هم هيچ اتفاقي نمي افتد))


    با حالت نيمه نااميدي تشكر كرد و رفت.


    و من ماندم و فكر مشغول كه اي بابا عجب كاري كردم نكند بنده خدا ديگر هيچ وقت سراغ چادر نرود نكند از مشورت كردن با روحاني بيزار شود. حضرت وجدان من را سرگرم اين فكرها كرده بود كه يادم افتاد به حرف امام خميني عزيزكه فرمودند:((ما مامور به وظيفه هستيم نه مامور به نتيجه !))


    . ....

    خيالم راحت شد و به كار خودم مشغول شدم.


    مدت حدود يكي دو ماه از جريان گذشت و من به كلي فراموش كرده بودم تا اينكه روزي يك خانم محجبه به اتاق من آمد سلام كرد گفت :


    (( حاج اقا مي شناسي؟))


    من هم هرچه فكر كردم به ياد نياوردم براي همين گفتم :


    (( بخشيد شما را نمي شناسم))


    گفت :


    (( من همان دختري هستم كه اسلحه به من دادي تا همراه خودم حمل كنم حالا هم كه مي بينيد مثل يك بچه ي خوب، سلاح چادر حمل مي كنم هرچند هنوز درست و حسابي چادري نشده ام! ولي مادرم خيلي دعاتون كرده چونكه هر روز بخاطر چادر نپوشيدن من در خانه دعوا داشتيم .راستش حاج اقا خانواده ما مخصوصا مادرم چادري هست و اهل مجالس مذهبي ولي من فرزند ناخلف شده بودم كه حالا به قول مادرم سر به راه شدم))


    من هم كه حيرت زده شده بودم گفتم :


    (( خوب برايم تعريف كنيدچه شد كه چادري بودن را ادامه دادي؟))


    مكثي كرد وبا هيجان شروع به گفتن جريان كرد


    (( راستش حاج آقا وقتي از اتاق شما رفتم خيلي درباره حرفهاي شما با ترديد فكر كردم ولي تصميم گرفتم امتحان كنم براي همين چند روزي وقت برگشتن از دانشگاه بطوري كه همكلاسي ها متوجه نشوند مخفيانه چادر مي پوشيدم ولي از وقتي كه چادر بر سر مي كنم ساعت 10 و يا 11 شب هم كه از دانشگاه بر مي گردم نه پسري به من متلك مي گويد نه ماشين مزاحم بوق مي زند اصلا كسي تصور نمي كند كه من چادري اهل خلاف باشم راستش را بخواهيد بدانيد هيچ وقت فكر نمي كردم دخترهاي چادري اين همه امنيت دارند!و اين همه خيالشان از بابت مزاحم هاي خياباني راحت است. كم كم جريان چادري پوشيدن من را بچه هاي كلاس متوجه شدند الان هم مدتها است كه دائم با چادر رفت و امد مي كنم و از كسي هم خجالت نمي كشم البته فكر نكنيد حالا ديگر بسيجي شده ام ولي قصد ندارم اسلحه ايي كه تازه كشفش كرده ام را به اين راحتي از دست بدهم. بعضي از دختراي كلاس متلك مي گويند ولي بيچاره هاخبر ندارند من چه گنجي يافته ام. البته جريان را براي يكي از بچه ها كه نقل كردم تمايل پيدا كرده براي فرار از دست مزاحم ها چادر بپوشد ولي خودش مي گويد خانواده اش اصلا اهل چادر و امثال چادرنيستند ولي فكر كنم تصميم دارد چادر بخرد))


    راستش را بخواهيد من ديگر حرفي براي گفتن نداشتم براي همين فقط به حرفهاي او توجه مي كردم دلم مي خواست زود از اتاق برود تا اشكهاي كه منتظر پايين آمدن از چشمهايم بود سريعتر بودن خجالت بر روي گونه ايم سرسره بازي كنند.


    وقتي از اتاق رفت تنها كاري كه توانستم انجام بدهم سجده شكر بود.

    + مهاجر 

    سلمان جان اين هم در وقتش به كار ببر كه از عاشقان علي (عليه السلام ) است .

    الهي عارفان گويند "عرفني نفسک" و اين جاهل گويد "عرفني نفسي"

    الهي همه گويند خدا کو؟ و حسن گويد جز خدا کو؟

    الهي همه برهان توحيد خواهند و حسن دليل تکثير

    الهي در ذات خود متحيرم تا چه رسد در ذات تو

    الهي چگونه نشناختمت که شناختمت و چگونه گويم شناختمت که نشناختمت

    الهي روزم را چو شبم روحاني گردان و شبم را چون روز نوراني

    الهي گويند بعد سوز و گداز آرد حسن را به قرب سوز و گداز ده

    الهي اگر ستارالعيوب نبودي ما از رسوايي چه مي کرديم

    الهي اثر و صنع توام چگونه به خود نبالم

    الهي کودکان سرگرم بازيند مگر کهنسالان در چه کارند

    الهي آزمودم تا شکم دائر است دل بائر است دل دائرم ده

    الهي همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد

    الهي همه آرامش خواهند و حسن بي تابي

    الهي همه سامان خواهند و حسن بي ساماني

    الهي به لطف خود دنيا را از من گرفته اي ،به کرم خودت آخرت را هم از من بگير

    الهي همه از گناه توبه کنند ،حسن را از خودش توبه ده

    الهي ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا

    الهي گروهي کو کو گويند و حسن هوهو

    الهي اگر گلم يا خارم از آن بوستان يارم

    الهي اگر بخواهم از تو شرمسارم و اگر نخواهم از خود

    الهي خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرميده اند

    خوشا آن که بر عهدش استوار است و همواره محو ديدار جمالت

    الهي اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است

    الهي شكرت که فهميدم نفهميدم و رسيدم که نرسيدم

    الهي به حرمت راز و نياز اهل راز و نيازت اين نا اهل را سوز و گداز ده

    خوشا به حال کساني که هميشه محرمند که ايشان محرم تو اند

    الهي از سجده کردن شرمسارم و سر از سجده برداشتن شرمسارتر

    الهي ديده را به تماشاي جمال خيره کرده اي

    دل را به ديدار ذوالجمال خيره گردان

    الهي بيزارم از طاعتي که مرا به عجب آورد و بنده آن معصيتم که مرا به عذر آورد

    الهي درد محبت تو بلاست و بلا از دوست عطاست و از عطا ناليدن خطاست

    الهي حجاب ها را از راه بردار و ما را به ما مگذار!

    علامه حسن زاده آملي

    + مهاجر 

    ديدگاه‌هاي كارشناس مذهبي سريال صاحبدلان(به نقل از همشهري)
    جوان - احسان ناظو بكايي:
    وقتي زنگ زديم تا قرار مصاحبه بگذاريم، آقاي گلي گفت: «شما همان نشريه‌اي هستيد كه عكس پورسرخ و باران كوثري را كنار هم چاپ كرده‌ايد؟»

    حجت‌الاسلام گلي، روحاني جوان و خوش برخوردي است و به شوخي مي‌گويد تلاش كرديم صاحبدلان را خوب در بياوريم تا كسي، ديگر سراغ برازش نرود. من دارم تلاش مي‌كنم ايشان را حذف كنم و همه چيز به دست من بيفتد!
    او از بچگي دوست داشته بازيگر شود و وارد دنياي سينما بشود. حالا هم تقريبا به آن‌چه مي‌خواسته رسيده. همة فيلم‌ها را با لباس روحانيت در سينما مي‌بيند و تمام فيلم‌‌هاي روز جهان را دنبال مي‌كند:

    موقعي فيلم‌نامه صاحبدلان به دستم رسيد كه كامل بود و تلويزيون به آمادگي ساخت آن رسيده بود. اما به نظرم حضور مشاور مذهبي بايد قبل‌تر باشد،‌ يعني جايي كه فكر، مي‌خواهد به متن تبديل شود.اين‌طوري، مشاور مذهبي در فرايند فيلم‌نامه حاضر است. نوشتن فيلم‌نامه توسط طالب‌زاده، دو سال طول كشيده بود. دخل و خرج فيلم‌نامه براي امثال طالب‌زاده صرف نمي‌كند. آن هم فيلم‌نامه‌اي كه معلوم نيست ساخته شود. اما ايشان به خاطر علاقة شخصي‌شان به مفاهيم قرآني، پشت فيلم‌نامه ايستاده بود. اين كار با اعتقادش گره خورده بود. براي همين، بيشتر از آن‌چه متداول است، براي صاحبدلان كار كرد. ملاحظاتي هم كه انجام شد، ملاحظات شخصي مشاور مذهبي نبود. يكي ملاحظات پخش از رسانه بود و ديگري علاقة دوستان به نمايش درست مفاهيم.

    من چيزي را اصلاح نكردم. باور كنيد با اين‌كه كارِ مناسبتي، بايد با سرعت ساخته شود، ولي ما ساعت‌ها سر ديالوگ‌ها بحث كرديم و جمع به نتيجه مي‌رسيد تا چيزي را اصلاح كند. چون به هر حال، اين كار، قدم اول براي نمايش قصه‌هاي قرآني است. صاحبدلان آغاز حركت و معجزة اول ماست. ما هم يك ذره مراقبت كرديم و برخي ملاحظات را انجام داديم تا بعدا صريح‌تر حرف بزنيم. در حقيقت بايد صاحبدلاني ساخته شود تا زمينة طرح قصه‌هاي قرآني در زندگي روزمره و نمايش آماده شود. پس اصلاح فيلم‌نامه، آماده‌سازي متن براي گام‌هاي بعدي است. ما نگاهمان حداكثري است. نخواستيم در طراحي ماجرا، منقبض شويم و نتوانيم حرفمان را بزنيم.


    يك نمونه از جسارت، سكانسي بود كه جليل به خليل گفت: «همة آخرت، همه‌اش با همه سور و ساتش، چكي چند؟» اين‌كه دقيق مي‌گويم، براي اين‌كه اين فيلم‌نامه را 10 بار خوانده‌ام. وقتي داشت اين ديالوگ گفته مي‌شد، همه مي‌دانستند اين ديالوگ بايد حذف شود. با نگاه به من مي‌گفتند چرا بايد بگوييم. من به كاسبي گفتم بگو. كاسبي مي‌گفت براي چي بگويم وقتي در پخش درش مي‌آورند. لطيفي هم مي‌گفت بگو ولي در مي‌آورند. اما ما مي‌دانستيم داريم حرفي را مي‌زنيم كه در قصه‌اش همه چيزش معلوم است. بعدا اين صحنه پخش شد و مؤثر هم بود، چون فرعونيت جليل را نشان داد.در جايي ديگر كه در آيات 46 و 47 سوره طه آمده است «ما رسولان پروردگار به سوي تو آمده‌ايم» دينا و خليل خودشان را پيام‌رسان امروز مي‌دانستند. من به ترديد افتادم كه نگوييم، ولي برازش گفت: اين را هم بگوييد.ما در اين كار سعي كرديم جلوي خودسانسوري را بگيريم، حذف و كم كردن به چه قيمتي؟ الان همه از كار راضي هستند.

    قرآن، جزو قصه است، تبليغش نيست
    ما براي ساختن اثر فاخر بايد از عوامل مناسب استفاده كنيم. مهم‌ترين آن، متن خوب است. مي‌شود متن خوبي را دست عوامل بد داد و چيز اثرگذاري ديد، ولي برعكس‌اش نمي‌شود. متن خوب، نيم راه را رفته، متن صاحبدلان، شعار قرآني شدن نمي‌دهد. قرآن در متن به عنوان راهنما و براي پيش بردن قصه است. قرآن، جزء قصه است، تبليغ قرآن نيست. مهم است ما قرآن را تبليغ كنيم يا با قرآن فيلم بسازيم. به تعبير آقاي‌جوادي‌آملي، بعضي‌ها سر سفرة قرآن مي‌نشينند، بعضي غذايشان را سر سفرة قرآن مي‌آورند، ما سر سفرة قرآن نشستيم.

    نمايش قرآن اتفاق نيفتاده، تغذيه از قرآن اتفاق افتاده. بعضي‌ها مي‌گويند ما صاحبدلان را مي‌بينيم ياد قصه‌هاي قرآن مي‌افتيم. سعي كرديم مردم متوجه شوند، ولي تلاش نكرديم. وقتي كسي صاحبدلان را مي‌بيند، احساس مي‌كند با موسي و فرعوني طرف است. ما هم دنبال همين هستيم. دنبال اين هستيم كه قصه‌هاي قرآني بايد در داستان متولد شود نه اين‌كه سزاريني در كار باشد. تولد قصه‌هاي قرآني در زندگي امروز و قرآني كه براي زندگي امروز ماست. اين هدف ماست.

    صاحبدلان در استخر
    ديشب طبق عادت جواني رفته بودم ورزش شبانه. وقتي سريال شروع شد، آن‌‌هايي كه پول داده بودند براي ورزش و استخر و سونا، جمع شدند براي ديدن سريال. مسؤول آن‌‌جا گفت: «اين‌ها پول دادند، بيايند فيلم ببينند؟ خوب در خانه‌شان مي‌ديدند.» جالب بود جواني كنارم گفت چي شد؟ من را نمي‌شناخت كه تا ته قصه را مي‌دانم. گفتم محمود، دينا را كشت. حالت خيلي بدي به‌اش دست داد. مجبور شدم مقداري از قصه را لو بدهم و اين‌كه محمود او را در چاه مي‌اندازد را گفتم. آن‌جا بود كه آن جوان گفت مثل يوسف. آن‌جا فهميدم تا حدودي توانسته‌ايم قرآن را بين مردم ببريم.

    راستي ورود محمد آقا را تبريك ميگوييم

    تاريخ تاييد: 27 مهر 1385 ساعت 19:45