• وبلاگ : دوستان يار ياران دوست
  • يادداشت : كعبه سنگ نشاني است كه ره گم نشود
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهاجر 

    سلام به غبار عزيز و تشكر به خاطر اينكه آدرس وبلاگ رو در تابلو نصب كرد و اون شماره را هم براي من ارسال كرد

    و سلام به مسافر مهياي براي سفر

    بالاخره مسافر شَديد به طور فجيع انگيز ناك التماس دعا داريم كه هم مارو دعا كرده و هم خودشان رو بلكه عقل خود را... و متأهل گردد چون احادث سختي در اين زمينه داريم(يه آداب خاصي براي طلب همسر در مكه ذكر شده)

    ببخشيد ما اينقدر بي معرفت نيستيم ولي شماره نداشتم و اين يه لا رفته فوق الذكر قرار بود شماره بدهند اما..

    و سلام به حباب و زائر و رهگذر و مهاجم و بقيه بي معرفتها

    و سلام به تازه واردي كه همش مباحث اخلاقي مينويسد مثل بعضي بزرگان ديني كه ورود ندارند به اين مسائل و فقط خطبه اخلاقي قرآني ميخوانند(بابا يه كم هم تو مسائل سياسي باش )

    + تازه وارد 

    سلام به همه دوستان مخصوصا مسافر هفت وادي عشق

    گويند تن به سوي كعبه داشتن چه سودي دهد آنكه دل به سوي كعبه ندارد

    البته اينها براي امثال بنده است خوشا به حال شما كه با اين معرفت داريد مشرف ميشويد ما رو هم دعا كنيد ... اگه زيارت كرديد سلام ما رو هم برسونيد

    به قول صاحب

    گر شبي در خانه اي جانانه مهمانت كنند

    گول نعمت را نخور مشغول صاحبخانه باش

    غروبهاي بقيع و سحرهاي كعبه ما رو و همه دوستان يار رو فراموش نكنيد

    والله خير حافظا و هو ارحم الراحمين

    + تازه وارد 
    sghl
    + تازه وارد 

    وقتي پارچه كنار رفت تعجب همه صد برابر شد يك سبد خالي خالي.عبد الله گفت هرچه انديشيدم پيشكشي بهتر از نياز خود نسبت به كرم سلطان نديدم من بزرگترين دارايي ام در برابر سلطان احتياجم بود و بيشترين افتخارم نداري ام در برابر او.كه گفته اند هرچه سائل محتاج تر باشد ارباب كريم بيشتر مي بخشد.كاش من هم ميفهميدم كه حالا كه ايام ضيافت رمضان نزديكه هيچ ندارم و دستم خاليه خاليه .و هيچ اميدي به اعمال و اندوخته هايم ندارم و تنها اميدم به دست اوستا كريمه

    چه زيبا گفته اند كه سائلي ننگ است ليك دارد افتخار هر كه سائل بر تو گرديد سلطاني كند.

    هر زمان كه انسان احساس كند ( نه اينكه بي نياز شود بلكه فقط خودش رابي نياز ببيند) طغيان مي كند

    " انتم الفقراء الي الله " اصلاً تمام سر وجودي انسان همين فقر وجودي و احساس نياز است كه هر چه بيشتر باشد نزديك شدن به آن اسم از اسما الهي كه خود را نيازمند به آن ميدانيم ودرك حقيقت آن اسم ميسر تر است

    و چه زيبا گفت حافظ كه : " سخنت رمز دهان گفت و كمر سر ميان " كه منظور از رمز دهان آيه « اذا اراد الله شيا فيقول له كن فيكون » است كه بحث جداگانه اي دارد اما منظور از كمر ستون فقرات است و سر ميان همان " انتم الفقراء الي الله " كه فقرات را به معناي نياز انسان و فقر وجودي ميگيرد فتأمل جيدا

    داستان ديگري هست كه بعدا ذكر خواهم كرد التماس دعا

    + تازه وارد 

    إِنَّ الانسانَ لَيَطْغي* أَن رَآهُ اسْتَغْني

    تمام ارزش انسان به همين است كه اصلا چقدر خودش رو محتاج مي بيند

    خبر آوردند كه سلطان در مسير خود از روستاي كوچك آنها گذر خواهد كرد و مدت كوتاهي را هم در نزد آنها خواهد ماند مردم سر از پا نميشناختند زيرا سلطان به بخشش و كرم شهره آفاق بود و هرجا كه ميرسيد ضيافتي ترتيب ميداد و هركسي نسبت به لياقت و بخت اقبالش از اين ضيافت بهره مند مي شد.سراغ عالم شهرشان رفتنند و تكليف پرسيدند .گفت:رسم سلطان براين است كه هركسي را متناسب با تحفه اي كه عرضه ميدارد متنعم مي سازد.برخي راه خود را پيش گرفتند و رفتند و گفتند ما كه چيزي قابل عرضه نداريم پس ما را با سلطان و بخشش اش كاري نيست.در مقابل عده اي هم به تكاپو افتادند تا مناسب ترين تحفه را مهيا كنند .يكي جواهراتش را جلا ميداد ديگري شعري مي سرود آن يكي قصد داشت تا بهترين گوسفندش را در نزد او قرباني كند يكي بهترين كنيزش را نشان ميكرد كه به سلطان هديه كندخلاصه هركسي بهترين و قابل ترين دارايي اش را نشان ميكرد.درويشي عبدالله نام هم سر خود گرقته بود ومي رفت او را به طعنه پرسيدند عبدالله تو چه پيشكش ميكني پاسخ گفت بهترين دارايي ام را ,

    همه به سخره اش گرفتند و گذشت تا سلطان قدم به شهر گذاشت و زمان ضيافت فرا رسيد.هركسي برخواست و متاعي پيشكش نمود و سلطان هم متناسب آن عطايي مي نمود . تا نوبت به عبدالله رسيد ولوله اي در جمع افتاد وپوزخندي بر لبان عده اي نشست و گفتند تحفه عبدالله و عطاي سلطان ديدن دارد.ولي او آرام سبدي كهنه را درحالي كه پارچه اي كهنه بر روي آن كشيده بود برداشت و نزد سلطان رفت.سلطان سبد را گرفت و گوشه پوشش اش را كنار زد لختي انديشيد سپس برخاست جاي خود به عبدالله داد و فرمان داد آنچه از جواهرات موجود است به او ببخشند.آنگاه در حالي كه زير لب احسنت احسنت ميگفت بلند شد و مجلس را ترك كرد.گويي از سرما تمامي حاضرين منجمد شده بودند .كسي باور نميكردآنچه را ديده بود.وقتي خود را يافتند دور او حلقه زدند و با اصرار از او خواستند تا راز آن هديه زير پوشش را بگويد.....

    + غبار 

    اولا دستت درد نكنه بابت ادامه مطلب ها

    ثانيا قبول باشه پيشاپيش

    التماس دعا شديدا غليظا