• وبلاگ : دوستان يار ياران دوست
  • يادداشت : سلام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهدي جليلي 
    همه اين روزها در کوچه و خيابان ماسک مي زدند. همه نگران سلامتي خود بودند. هواي آلوده اجازه نفس راحت نمي داد. انگار داشت مردم را خفه مي کرد. ساعت دوازده و نيم ظهر بود. مرتضي هوس کرده بود امروز چند ساعتي به کتابخانه برود.کتابخانه کنار خانه شان بود و رفتن به آنجا زحمت زيادي نمي برد. تازگي با کتاب از همدلي تا همراهي جواد محدثي آشنا شده بود. نثر زيبايي داشت. " صداي آهنگ هاي بندري آن قدر بلند است که ديگر صداي حاج همت از پشت نخلستان به گوش کسي نمي رسد" همين که از در کتابخانه وارد شد مسعود را ديد که در حال قدم زدن در راهرو بود.
    سلام مسعود
    سلام
    خسته نباشي. خيلي وقته اينجايي؟
    نه ساعت ده اومدم. چه مي کني با اين هوا؟
    داريم سر مي کنيم. اما خيالي نيست. ماسک دارم
    تو چطوري؟ چرا بي حالي؟
    هيچي طوري نيست.
    صبحونه خوردي؟
    نه نخوردم.
    همين بغل کتابخونه يه بوفه است. بيا بريم يه چيزي بخوريم.
    نه ممنون نمي تونم؟
    براي چي؟ نکنه ناقلا...
    راستشو بخواي مرتضي هر کي يه خصلتي داره، من هم يه خصلتي دارم. هر کي يه جوري جلوي آلودگي ريه هاشو مي گيره. يکي با ماسک، يکي هم مثل من. خودمو خوب مي شناسم. خيلي راه ها رو امتحان کردم اما تنها راهي که موفق شدم آلودگي رو کنترل کنم همين بوده. هم خودم از دست خودم راحتم و هم زمين و زمان.
    خيلي خوبه؛ اما تو اين گرماي تابستون!
    درسته گرمه، اما ماه رجب يه مزه ديگه اي ميده . صبح که تا ساعت ده خونه ام، سه چهار ساعت هم ميام اينجا، بعد از ظهر هم چند ساعت استراحت بکني ديگه همه چي حله و شب شده.
    البته هميشه بي حال نيستم. ديشب يه کم دير خوابيدم نتونستم سحر بيدار بشم. چون با خودم عهد کرده بودم دوشنبه ها روزه بگيرم ديگه همين جوري گرفتم.