سحر ميلاد کريم بن کريمست .
وقتي مردم پاک و با صفا و کودکان بي گناه را مي بينم ... وقتي صفاي شبهاي سالکين را مي نگرم ....... وقتي وفاي وفا نچشيدگان را نظاره مي کنم ..... و وقتي خودم را نمي بينم ..... تازه در ميابم که درين سحر بايد اگر آهي مي کشم براي آنان باشد .
مرا همين که تو دادي نه کافيست .... و نه مکفيست .... که فضل است و زياديست .
کريم مدينه ..... مرا رها کن که انچه در حق من مي بايست انجام داده اي .... بنگر بر خيل ضعيفاني که امروز باميد عيدي از کريم بر در خانه ات نشسته اند .
هر وقت مرا نگريستي به وفا .... جفا ديدي ! پس ديگر بر من حجتي نيست . گويا ديگر يار هم مرا نمي طلبد که اينگونه خسته رهايم کرده .
و البته اميدم مانند هميشه با کنايات سرد نمي شود . چرا که در خانه امن تو آرام ميشوم .
يا انيس کل غريب ..... يا حبيب من لا حبيب له ..... يا رفيق من لا رفيق له .
ديدي !؟ آرووووووووووم شدم .... حالا هر کي هر چي مي خواد بگه .
برو کريم فاطمه . برو مردم گرفتارن .... برو . تو رو خدا . غمها . عقده ها مننتظر تو هستند . کاش ميشد همين را هم که دادي مي گرفتي و درد ياران را مي کاستي . دلم اين بار گرفته از ناله هاي بجايي نرسيده اين امت ........ !!!!!؟
همين !